۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

مارکس، انگلس و لنین

درباره انقلاب اجتماعی (بخش اول)

ضرورت عینی انقلاب و شرایط اقتصادی و اجتماعی سیاسی آن

کارل مارکس و فردریش انگلس از کتاب « مانیفست حزب کمونیست »

... جامعه بورژوایی امروزین با مناسبات بورژوایی تولید و مبادله ، با نظام بورژوایی مالکیت، این جامعه که گویی به نیروی جادو چنین وسایل پرتوانی برای تولید و مبادله پدید آورده است، اکنون به جادوگری می ماند که دیگر از عهده مهار کردن نیروهایی که با ورد و افسون از زیر زمین احضار کرده است، برنمی آید. طی سالهای چند دهه اخیر، تاریخ صنایع و بازرگانی فقط تاریخ عصیان نیروهای مولده امروزین علیه مناسبات تولیدی امروزین یعنی علیه آن نظام مالکیت است که شرط هستی بورژوازی و فرمانروایی آن را تشکیل می دهد. کافی است به بحرانهای بازرگانی اشاره کنیم که با تکرار ادواری خود هستی سراپای جامعه بورژوایی را با تهدیدی بیش از پیش به خطر می اندازد. در هر یک از بحرانهای بازرگانی نه تنها بخش هنگفتی از محصولات تولید شده، بلکه حتی بخش بزرگی از نیروهای مولده ساخته و پرداخته نیز نابود می گردد. هنگام این بحرانها یک نوع بیماری اجتماعی همه گیر پدید می آید که در تمام ادوار پیشین بی معنی می نمود این بیماری همه گیر تولید فزون از تقاضاست. جامعه ناگهان به قهقرا رانده می شود و خود را در یک حالت بربریت غیرمنتظره مشاهده می کند، گویی قحطی و جنگی ویرانگر آن را از تمام وسایل معاش محروم ساخته و انگار صنایع و بازرگانی نابود شده اند و آن هم چرا؟ چون جامعه بیش از اندازه صاحب تمدن است، بیش از اندازه وسایل معاش و بیش از اندازه صنایع و بازرگانی دارد.

نیروهای مولده ای که در اختیار جامعه اند، دیگر نه تنها به رشد نظام بورژوایی مالکیت کمک نمی کنند، بلکه برعکس خود آنقدر رشد کرده اند که مناسبات بورژوایی جلوی رشد آنها را می گیرند. و هر بار که نیروهای مولده به برانداختن این موانع می پردازند، سراسر جامعه بورژوایی را دچار اخلال می سازند و هستی مالکیت بورژوایی را به خطر می اندازند. عرصه مناسبات بورژوایی چنان تنگ شده است که دیگر نمی تواند ثروتی را که خود آفریده است در خود جای دهد ... شرط بنیادی بقاء فرمانروایی طبقه بورژوازی انباشت ثروت در چنگ اشخاص و تشکیل و افزایش سرمایه است. شرط هستی سرمایه کار مزدوری است. کار مزدوری فقط بر پایه رقابت کارگران با یکدیگر استوار است. پیشرفت صنایع که بورژوازی حامل اجباری آن است و یارای مقاومت در برابر این پیشرفت را ندارد، اتحاد انقلابی کارگران را از طریق تجمع آنان، جایگزین پراکندگی ناشی از رقابت آنها می سازد. بدینسان هم روند با گسترش صنایع بزرگ، بنیادی هم که بورژوازی بر روی آن تولید می کند و محصولات تولید را به تملک خود درمی آورد، زیر پایش فرومی پاشد. بورژوازی پیش از هر چیز دیگر گورکنان خود را پدید می آورد. سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا به یکسان ناگزیر است ...

دسامبر 1847 ژانویه 1848

کارل مارکس از کتاب « نقدی بر اقتصاد سیاسی »

... نیروهای مولده مادی جامعه در پله معینی از تکامل خویش با مناسبات تولیدی موجود و به بیان دیگر با روابط مالکیت که چیزی جز بیان حقوقی مناسبات تولید نیستند و این نیروها تاکنون در چهارچوب آنها تکامل می یافتند، در تضاد می افتند و مناسبات تولیدی از شکلی برای تکامل نیروهای مولده به پای بند تکامل این نیروها بدل می شوند. آنگاه یک دوران انقلاب اجتماعی فرا می رسد ... یک صورت بندی اجتماعی هیچگاه پیش از آنکه تمام نیروهای مولده به تناسب ظرفیت این صورت بندی به حد کافی تکامل یافته باشد، از میان نخواهد رفت و مناسبات تولیدی عالیتر جدید نیز هیچگاه پیش از آن که شرایط مادی لازم برای بقاء این مناسبات در بطن جامعه قدیم فراهم آمده باشد، پدید نخواهند آمد. به همین جهت جامعه بشری همیشه هدفهایی در برابر خود قرار می دهد که توان تحقق آنها را داشته باشد، زیرا با دقت بیشتری به مطلب همیشه می توان دریافت که اصولا هدف فقط جایی پدید می گردد که شرایط مادی لازم برای تحققش فراهم یا دست کم در حال فراهم آمدن باشد. شیوه های تولید آسیایی، آنتیک *، فئودالی و شیوه تولید امروزین بورژوازی را، در خطوط کلی آنها، می توان ادوار پیشرفت صورت بندی اقتصادی جامعه نامید. مناسبات تولیدی بورژوایی آخرین شکل آنتاگونیستی روند اجتماعی تولید است. ضمناً این آنتاگونیسم به مفهوم آنتاگونیسم فردی نیست، بلکه به مفهوم آنتاگونیسم ناشی از شرایط اجتماعی زندگی افراد است، ولی نیروهای مولده ای که در بطن جامعه بورژوایی تکامل می یابند، در عین حال شرایط مادی لازم برای برانداختن این آنتاگونیسم را فراهم می آورند. پس به همراه صورت بندی بورژوایی، ماقبل تاریخ جامعه انسانی نیز پایان می پذیرد ...

ژانویه سال 1859

* دوران یونان و روم باستان

کارل مارکس از کتاب « سرمایه »

با کاهش پیوسته تعداد سرمایه داران کلان، یعنی آنها که تمام فوائد این روند تحولی را غصب کرده و به انحصار خود درمی آورند، حجم فقر، فشار، رقیت، فساد و استثمار افزایش می یابد. ولی در عین حال عصیان طبقه کارگر پیوسته شدیدتر می گردد و مکانیسم پروسه تولید سرمایه داری خود آنها را به متحد شدن و سازمان یافتن می کشاند. انحصار سرمایه برای شیوه تولیدی که خود با آن و تحت تأثیر آن شکوفندگی یافته است، به صورت مانعی در می آید. تمرکز وسایل تولید و اجتماعی گشتن کار به نقطه ای می رسد که دیگر با پوسته سرمایه داری خود سازگار نیست. این پوسته می ترکد، ساعت مرگ مالکیت خصوصی سرمایه داری سرمی رسد. خلع ید کنندگان خلع ید می شوند.

شیوه تملک سرمایه داری که ناشی از شیوه تولید سرمایه داری است، یعنی مالکیت خصوصی سرمایه داری، نخستین نفی مالکیت خصوصی انفرادی است که بر پایه کار شخصی قرار گرفته است. لیکن تولید سرمایه داری با ضرورتی طبیعی نافی خویش را به وجود می آورد. این خود نفی نافی است. این نافی اخیر از نو مالکیت خصوصی را برقرار نمی سازد ولی مالکیت انفرادی را بر پایه دست آوردهای عصر سرمایه داری، یعنی بر اساس همکاری و مالکیت جمعی زمین و وسایل تولیدی قرار می دهد که خود زاده کارند.

البته پروسه تبدیل یافتن مالکیت خصوصی پراکنده ای که مبتنی بر کار انفرادی است، به مالکیت سرمایه داری، به مراتب طولانی تر، سخت تر و دشوارتر از تبدیل مالکیت سرمایه داری به مالکیت اجتماعی است. زیرا مالکیت سرمایه داری خود عملا بر اساس کار تولیدی به شیوه اجتماعی قرار گرفته است. در مورد اول سخن بر سر سلب مالکیت توده مردم به وسیله عده معدودی غاصب بوده است، در صورتی که در مورد دوم سخن بر سر خلع ید اقلیتی غاصب به وسیله توده های مردم است.

فردریش انگلس از کتاب « تکامل سوسیالیسم از پندارگرایی به علم »

... در تراست ها رقابت آزاد به انحصار بدل می شود و تولید بی برنامه جامعه سرمایه داری در برابر تولید برنامه دار جامعه آینده سوسیالیستی، تسلیم می شود. البته این امر در آغاز فقط به سود و صرفه سرمایه داران خواهد بود. ولی استثمار در چنین شکلی به اندازه ای محسوس و ملموس می شود که الزاماً باید فروپاشد ...

بیانگر رسمی جامعه سرمایه داری یعنی دولت در هر دو حالت با تراست ها و بی تراست ها، سرانجام مجبور است رهبری تولید را به دست خود بگیرد. ضرورت تبدیل شدن به مالکیت دولتی، نخست برای وسایل بزرگ ارتباط و مخابرات یعنی پست و تلگراف و راه های آهن پیش می آید.

بروز بحرانها ناتوانی بورژوازی را در راه ادامه رهبری نیروهای مولده امروزین نشان داده اند و اینک تبدیل مؤسسات بزرگ تولیدی و مؤسسات ارتباط و مخابرات به شرکت های سهامی و تراست و یا درآمدن آنها به مالکیت دولتی، زاید بودن وجود بورژوازی را برای این مقصود ثابت می کند. امروزه همه امور اجتماعی سرمایه دار را کارمندان مزدگیر او انجام می دهند و برای سرمایه دار فعالیت اجتماعی دیگری باقی نمی ماند جز آنکه درآمدهایش را چنگ چنگ به جیب ریزد، بهره سهام و اوراق بهادارش را دریافت کند و در بورس یعنی مکانی که سرمایه داران در آنجا سرمایه های یکدیگر را از چنگ هم می ربایند، به سفته بازی بپردازد. شیوه تولید سرمایه داری که در گذشته کارگران را طرد می کرد، اکنون با سرمایه داران نیز همین گونه رفتار می کند، گو اینکه هنوز آنها را به خیل ارتش ذخیره صنایع نمی ریزد و تنها به درون جمعیت زاید می راند.

ولی نه جریان تبدیل به شرکت های سهامی و تراست و نه درآمدن به مالکیت دولتی، خصلت سرمایه داری نیروهای مولده را از میان نمی برد. این امر در مورد شرکت های سهامی و تراست ها کاملا عیان است و دستگاه دولت امروزین نیز فقط سازمانی است که جامعه بورژوایی برای خود ایجاد کرده است تا شرایط برونی عمومی لازم برای شیوه تولید سرمایه داری را، هم از دستبرد کارگران و هم از گزند سرمایه داران منفرد مصون نگاه دارد. دولت امروزین به هر شکلی که رخ نماید، در ماهیت خود چیز دیگری نیست جز ماشین سرمایه داری یعنی دولت سرمایه داران و سرمایه دار جمعی به مفهوم تجریدی آن. هر اندازه که این دولت نیروهای مولد بیشتری را به مالکیت خود درآورد، به همان اندازه نیز تبدیل آن به سرمایه دار جمعی کامل تر خواهد شد و عده بیشتری از شهروندان را استثمار خواهد کرد و کارگران نیز همان کارگران مزدگیر و همان پرولتر باقی خواهند ماند. با این عمل مناسبات سرمایه داری از بین نمی رود، بلکه برعکس به نقطه اوج خود می رسد. و اما وقتی به نقطه اوج رسید، سرنگون می شود. استقرار مالکیت دولتی بر نیروهای مولد، تضاد را حل نمی کند، ولی از لحاظ شکل، وسیله یا امکان حل این تضاد را دربر دارد.

حل تضاد فقط می تواند بدین صورت باشد که سرشت اجتماعی نیروهای مولده امروزین عملا به رسمیت شناخته شود و بدینسان میان شیوه تولید، تصاحب محصول و مبادله از یک سو و خصلت اجتماعی وسایل تولید از سوی دیگر هماهنگی برقرار شود. این عمل فقط در صورتی میسر خواهد بود که جامعه نیروهای مولد را که رشدشان به درجه ای رسیده است که به هیچ گونه رهبری دیگری جز رهبری اجتماعی تن درنمی دهند، عیان و آشکار و بدون هیچ پیچ و خم به تملک خود درآورد.

بدینسان خصلت اجتماعی وسایل تولید و محصولات تولید که اکنون علیه تولیدکنندگان متوجه است و هر چندی یک بار شیوه تولید و مبادله را پریشان می کند و راه خود را بسان قانون کور طبیعت فقط به شیوه های قهری و ویرانگر هموار می سازد، در آن هنگام از سوی تولیدکنندگان با آگاهی کامل مورد استفاده قرار خواهد گرفت و از عامل ایجاد پریشانی و فروپاشی های ادواری به یک اهرم بسیار نیرومند برای خود تولید بدل خواهد شد ...

ژانویه نیمه اول مارس سال 1880

فردریش انگلس از کتاب « دیالکتیک طبیعت »

... سرانجام به هنگام تسلط شیوه تولید سرمایه داری، رشد تولید به چنان سطح بالایی می رسد که دیگر جامعه قادر به مصرف تمام اشیاء و وسایلی که برای معیشت و تلذذ و پیشرفت تولید شده است نخواهد بود، زیرا دست توده عظیمی از تولیدکنندگان بطور مصنوعی و قهرا از این اشیاء و وسایل کوتاه می شود و در نتیجه این امر بحران که هر ده سال یک بار فرامی رسد، توازن از میان رفته را دوباره برقرار می سازد، بدین معنی که نه تنها اشیاء و وسایلی را که برای معیشت و تلذذ و پیشرفت تولید شده، بلکه بخش مهمی از خود نیروهای مولده را نیز نابود می کند و بدینسان موضوع به اصطلاح تنازع بقاء چنان صورتی به خود می گیرد که در اثر آن لازم می آید تا از محصولات و نیروهای مولده آفریده جامعه بورژوایی سرمایه داری در قبال تاثیرات ویرانگر و تباهی آور خود این نظام اجتماعی دفاع شود و رهبری امور تولید و توزیع اجتماعی از چنگ طبقه فرمانروای سرمایه دار که دیگر توانایی این کار را ندارد، خارج شود و به توده تولید کنندگان سپرده شود و این همان انقلاب سوسیالیستی خواهد بود ...

سال های 1873 1883

لنین از کتاب « امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری »

... امپریالیسم از نظر ماهیت اقتصادی خود، سرمایه داری انحصاری است و همین امر جای امپریالیسم را در پویه تاریخ معین می کند، زیرا انحصار که بر زمینه رقابت آزاد و درست از درون رقابت آزاد پدید آمده، نشانگر جریان گذار از نظام سرمایه داری، به نظام اجتماعی اقتصادی عالی تری است. باید به ویژه چهار نوع عمده انحصار یا چهار نمودار عمده سرمایه داری انحصاری را که صفت مشخصه دوران مورد بحث است، یادآور شد.

اولا انحصار از تراکم تولید در مدارج بسیار بالای تکامل آن پدید آمده است. انحصار به گروه بندی های انحصارگر سرمایه داران یعنی به کارتل ها، سندیکاها و تراست ها اطلاق می شود. ما دیدیم که آنها در زندگی اقتصادی امروزین چه نقش عظیمی دارند. در سرآغاز قرن بیستم این گروهبندی های انحصارگر در کشورهای پیشرفته تفوق کامل بدست آوردند و گرچه نخستین گام ها را در راه تشکیل کارتل زودتر از همه کشورهایی برداشتند که با وضع تعرفه های گمرکی سنگین از صنایع خود حمایت می کردند (آلمان و آمریکا) ولی دیری نگذشت که در انگلیس نیز با وجود سیستم بازرگانی آزادش، همان واقعیت اساسی یعنی پیدایش انحصارها در نتیجه تراکم تولید، مشاهده شد.

ثانیاً انحصارها کار را به تصرف بیش از پیش مهم ترین منابع مواد خام ، خاصه مواد لازم برای صنایع اصلی جامعه سرمایه داری یعنی صنایع ذغال سنگ و ذوب آهن که بیش از صنایع دیگر کارتلی شده بودند، کشانده اند. قبضه کردن انحصاری مهم ترین منابع مواد خام ، قدرت سرمایه بزرگ را سخت افزایش داده و تضاد میان صنایع وارد کارتل و خارج از کارتل را تشدید کرده است.

ثالثاً انحصار از بانک ها پدید آمده است. بانک ها از مؤسسات میانجی ساده به انحصارگران عرصه سرمایه مالی بدل شده اند. سه تا پنج بانک کلان در هر یک از پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری یک نوع « پیوند شخصی »* میان سرمایه صنعتی و بانکی پدید آورده و رتق و فتق میلیاردها و میلیاردها پول را که بخش اعظم سرمایه ها و درآمدهای پولی سراسر کشور را تشکیل می دهد، در دست خود متمرکز ساخته اند. یک الیگارشی مالی که بدون استثناء همه مؤسسات اقتصادی و سیاسی جامعه بورژوایی امروزین را با شبکه انبوهی از رشته های روابط وابستگی فروپوشانده ، بارزترین نمودار این انحصار است.

رابعاً انحصار از سیاست استعماری پدید آمده است. سرمایه مالی مبارزه بر سر منابع مواد خام، صدور سرمایه و « مناطق نفوذ » یعنی مناطقی را که می توان در آنها معاملات پرمنفعت انجام داد و امتیازات و سودهای انحصاری به دست آورد و غیره و سرانجام مبارزه بر سر قلمرو اقتصادی بطور اعم را به انگیزه های عدیده « قدیمی » سیاست استعماری افزوده است. وقتی مثلا مستعمرات دول اروپایی مانند سال 1876 هنوز فقط یک دهم آفریقا را دربر می گرفت، سیاست استعماری می توانست به شیوه غیرانحصاری و به صورت تصرف به اصطلاح « بلامنازع » سرزمین ها، گسترش یابد. ولی وقتی نه دهم آفریقا اشغال شده از کار درآمد (در حدود سال 1900) و وقتی کار تقسیم سراسر جهان پایان یافت، ناگزیر دوران تملک انحصاری مستعمرات و بنابراین دوران مبارزه بسیار حاد بر سر تقسیم و تقسیم مجدد جهان فرا رسید.

این مطلب بر همگان معلوم است که سرمایه داری انحصاری، تمام تضادهای سرمایه داری را چه اندازه حدت بخشیده است. کافی است گرانی هزینه زندگی و فشار کارتل ها را یادآور شویم. این حدت تضادها تواناترین نیروی محرکه دوران تاریخی گذار یعنی دورانی است که از هنگام پیروزی قطعی سرمایه مالی جهانی آغاز شده است.

انحصارها، الیگارشی، تلاش برای تسلط به جای تلاش برای آزاد کردن، بهره کشی چند ملت بسیار ثروتمند یا بسیار نیرومند از عده روز به روز بیشتری از ملل کوچک یا ضعیف، مجموعه این عوامل چنان علائم مشخصه ای برای امپریالیسم پدید آورده است که ما را وامی دارد تا امپریالیسم را سرمایه داری طفیلی یا در حال پوسیدگی تعریف کنیم. پیدایش « کشور بهره گیر » یا کشور رباخوار که بورژوازی آن روز به روز بیشتر از محل صدور سرمایه و بهره سهام زندگی می کند، به عنوان یکی از گرایش های امپریالیسم روز به روز برجسته تر می شود. ولی اشتباه است اگر تصور شود که این گرایش به سوی پوسیدگی، دیگر امکانی برای رشد سریع سرمایه داری باقی نمی گذارد. نه ، در دوران امپریالیسم ، رشته هایی از صنایع، قشرهایی از بورژوازی و برخی از کشورها، از این دو گرایش گاه یکی و گاه دیگری را با شدتی بیشتر و یا کمتر، نمودار می سازند. سرمایه داری در مجموع خود به مراتب سریع تر از پیش رشد می کند، ولی این رشد نه تنها بطور اعم ناموزون تر می شود، بلکه بطور اخص نیز ناموزونی آن به صورت پوسیدگی کشورهایی که از لحاظ سرمایه نیرومندتر از همه هستند (انگلیس) نمودار می شود.

... سودهای انحصاری کلانی که سرمایه داران یک رشته از رشته های عدیده صنایع یا یک کشور از کشورهای متعدد به دست می آورند و غیره، به آنها امکان اقتصادی می دهد تا برخی از لایه های کارگران و برای مدتی کوتاه حتی اقلیت نسبتاً مهمی از آنان را بخرند و به هواداری از بورژوازی آن کشور یا آن ملت علیه بورژوازی کشورهای دیگر بکشانند. ضمناً آتش تیز شده ستیز آشتی ناپذیر میان ملل امپریالیستی بر سر تقسیم جهان، این گرایش را شدیدتر می کند. بدینسان میان امپریالیسم و اپورتونیسم رابطه ای پدید می آید که زودتر و روشن تر از همه جا در انگلیس نمودار شد. برخی از نگارندگان مثل ل. مارتف، دوست دارند واقعیت وجود رابطه میان امپریالیسم و اپورتونیسم را در جنبش کارگری که اکنون بخصوص سخت چشمگیر شده است، با استدلالات « خوشبینانه بخشنامه شده » (به کردار کائوتسکی و هویسمانس) به کلی نادیده بگیرند و بگویند: اگر عامل تشدید اپورتونیسم ، سرمایه داری پیشرفته می بود یا اگر این کارگران برخوردار از بهترین دستمزدها بودند که به اپورتونیسم متمایل می شدند و غیره، آن وقت کار مخالفان سرمایه داری زار می شد. در مورد اهمیت این « خوشبینی » نباید گول خورد: این یک خوشبینی به اپورتونیسم است. این یک خوشبینی است که برای استتار اپورتونیسم بکار می رود. در واقعیت امر سرعت خاص و نفرت انگیزی خاص رشد اپورتونیسم به هیچ وجه تضمینی برای پیروزی پایدار آن به وجود نمی آورد، چنان که سرعت رشد یک غده چرکین در بدن سالم فقط می تواند موجب سر باز کردن آن شود و بدن را از شر آن رها سازد. خطرناک تر از همه در این زمینه کسانی هستند که نمی خواهند این نکته را درک کنند که مبارزه علیه امپریالیسم چنانچه با مبارزه علیه اپورتونیسم در پیوند ناگسستنی نباشد، چیزی جز ژاژخایی و دروغ پردازی نخواهد بود.

از مجموع نکاتی که درباره سرشت اقتصادی امپریالیسم بیان شد، این نتیجه بدست می آید که امپریالیسم را باید سرمایه داری در حال گذار یا به بیان صحیح تر سرمایه داری در حال احتضار ارزیابی کرد. نکته بسیار آموزنده در این زمینه آن است که اقتصاددانان بورژوا در تعریف سرمایه داری امروزین، چپ و راست الفاظی چون: « به هم پیوستگی » ، « فقدان جداماندگی » و غیره را بکار می برند ... وقتی می بینیم که یک مؤسسه بزرگ به مؤسسه غول آسایی بدل می شود که طبق برنامه معین و بر پایه محاسبه دقیق انبوهی آمار، کار تحویل مواد خام اولیه را به میزانی برابر با دو سوم یا سه چهارم کل مقدار لازم برای دهها میلیون تن از اهالی سازمان می دهد، وقتی می بینیم که کار حمل و نقل این مواد خام به بهترین مراکز مساعد به حال تولید، که گاه صدها و هزارها فرسنگ از هم فاصله دارند به طرزی منظم صورت می گیرد، وقتی می بینیم که کار تمام مراحل متوالی عمل آوردن مواد خام از آن جمله در مرحله تبدیل آنها به یک رشته از انواع فرآورده های آماده از یک مرکز واحد اداره می شود، وقتی می بینیم که توزیع این فرآورده ها میان دهها و صدها میلیون مصرف کننده طبق یک برنامه واحد انجام می پذیرد (فروش نفت هم در آمریکا و هم در آلمان توسط « تراست نفت » انجام می پذیرد) آن وقت روشن می شود که آنچه ما با آن روبرو هستیم ، به هیچ وجه یک « به هم پیوستگی » ساده نیست، بلکه اجتماعی شدن تولید است و مناسبات مبتنی بر اقتصاد خصوصی و مالکیت خصوصی پوسته ای است که دیگر با محتوی خود مطابقت ندارد و اگر دفع آن مصنوعاً به تأخیر انداخته شود، ناگزیر خواهد پوسید. ضمناً این پوسته در حالت پوسیدگی هم می تواند طی مدتی نسبتاً طولانی (در بدترین حالت یعنی چنانچه درمان دمل اپورتونیستی به درازا بکشد) برجا بماند، ولی به هر حال حتماً دفع خواهد شد ...

ژانویه ژوئن سال 1916

*«پیوند شخصی»(آلمانی: Personalunion ، فرانسه L’union Personnelle) این «پیوند» که از علایم مشخصه سرمایه داری انحصاری است از طریق درآمیزی بانکها با مؤسسات صنعتی و بازرگانی بزرگ و به بیان دیگر از طریق خرید سهام آنها و عضویت شخصی مدیران بانک ها در هیئت های مدیره این مؤسسات و بالعکس انجام می گیرد. «پیوند شخصی» بانک ها با صنایع سپس از طریق « پیوند شخصی » انحصارگران با دولت های سرمایه داری تکمیل می شود م.

لنین از کتاب « دولت و انقلاب »

... دعوی رفرمیستی بورژوازی درباره این امر که گویا سرمایه داری انحصاری یا سرمایه داری انحصاری دولتی، دیگر سرمایه داری نیست و گویا می توان آن را « سوسیالیسم دولتی » و غیره نامید، رایج ترین اشتباه است. البته تراست ها هیچ گاه برنامه ریزی کامل نداشته ، ندارند و در آینده نیز نخواهند داشت. ولی در آن چهارچوبی هم که برنامه ریزی دارند یعنی در آن چهارچوبی هم که بزرگ سرمایه داران میزان تولید را در گستره ملی و یا حتی بین المللی از پیش در نظر می گیرند و آن را طبق برنامه تنظیم می کنند، باز ما در رژیم سرمایه داری باقی می مانیم که گرچه به مرحله جدیدی گام نهاده، ولی بی شک همان رژیم سرمایه داری است. «نزدیکی» یک چنین سرمایه داری به سوسیالیسم باید برای نمایندگان واقعی پرولتاریا دلیلی بر نزدیکی، آسانی، عملی بودن و تعویق ناپذیر بودن انقلاب سوسیالیستی باشد نه دلیلی برای تحمل انکار این انقلاب و تحمل آرایش رخسار سرمایه داری که همه رفرمیست ها بدان می پردازند ...

ژانویه ژوئن سال 1916

لنین از رساله « خطر فلاکت و راه مبارزه با آن »

... سرمایه داری انحصاری دولتی کامل ترین تدارک مادی سوسیالیسم است، درگاه آن است، پله ای از نردبان تاریخ است که میان آن و پله بعدی که سوسیالیسم نامیده می شود، هیچ پله واسط دیگری وجود ندارد ...

سپتامبر سال 1917

رسالت تاریخی پرولتاریا

طبقه کارگر نیروی رهنمون انقلاب

متحدین طبقه کارگر

کارل مارکس و فردریش انگلس از کتاب « مانیفست حزب کمونیست »

هم روند با رشد بورژوازی یعنی سرمایه ، پرولتاریا یعنی طبقه کارگر امروزین نیز رشد می کند و این کارگران هم فقط در صورتی می توانند زندگی کنند که کار یابند و فقط تا زمانی کار می یابند که کارشان سرمایه را افزایش دهد. این کارگران که مجبورند خود را روزانه بفروشند، کالایی هستند نظیر هر شیئی دیگر مورد داد و ستد و در نتیجه به همان اندازه دستخوش کلیه تلاطمات رقابت و نوسانات بازار ... ولی با رشد صنایع فقط شمار پرولتاریا افزایش نمی یابد بلکه توده های انبوهی از پرولتاریا یک جا گرد می آیند، قدرت پرولتاریا فزونی می پذیرد و پرولتاریا این قدرت را روز به روز بیشتر احساس می کند. به همان نسبتی که ماشین تفاوت میان انواع مختلف کار را بیش از پیش از میان می برد و سطح دستمزدها را تقریبا همه جا به یکسان تنزل می دهد، منافع پرولتاریا و شرایط معیشت آن بیش از پیش یکسان می شود. رقابت روزافزون سرمایه داران با یکدیگر و بحرانهای بازرگانی ناشی از آن، دستمزد کارگران را روز به روز ناپایدارتر می سازد. تکمیل دائمی و سریع ماشین ها در صنعت، وضع زندگی کارگر را روز به روز نااستوارتر می سازد. تصادمات تک تک کارگران با تک تک سرمایه داران بیش از پیش خصلت تصادم میان دو طبقه را کسب می کند. آنگاه کارگران اتحادیه هایی علیه بورژوازی تشکیل می دهند و برای دفاع از دستمزد خویش متفق عمل می کنند. آنها حتی به تأسیس جمعیت های دائمی می پردازند تا در صورت تصادم های احتمالی، معاش خویش را تامین کنند. در بعضی نقاط پیکار به قیام می انجامد. کارگران گهگاه به پیروزی می رسند ولی فقط به پیروزی زودگذر. نتیجه واقعی مبارزه کارگران، کامیابی فوری نیست بلکه اتحاد روز به روز فراگیرتر آنان است. وسایل ارتباطی روز افزونی که توسط صنایع بزرگ تولید می شوند و میان کارگران مناطق گوناگون ارتباط برقرار می سازند به تحقق این اتحاد کمک می کنند. تنها همین ارتباط نیز لازم است تا کانون های مبارزات محلی عمده ای را که همه جا خصلت یکسان دارند در سراسر کشور متمرکز سازد و به صورت یک مبارزه طبقاتی واحد درآورد. ولی هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است. اتحادی را که پیشه وران قرون وسطی با جاده های مال رو روستایی خویش برای تحقق بخشیدن بدان چند صد سال وقت صرف کردند، پرولترهای امروزین در پرتو راههای آهن در چند سال تحقق می بخشند. این تشکل پرولترها به صورت طبقه و بدینسان به صورت یک حزب سیاسی، به سبب رقابت میان خود کارگران هر دم فرومی پاشد ولی باز پدید می شود و هر بار هم نیرومندتر و استوارتر و پرتوان تر از پیش می گردد و سرانجام با استفاده از ستیزهای درونی میان قشرهای مختلف بورژوازی، آن را مجبور می سازد که برخی از منافع کارگران را بر مبنای قانونی به رسمیت بشناسد ...

بطور کلی تصادماتی که در درون جامعه کهنه رخ می دهد به شیوه های گوناگون به رشد پرولتاریا کمک می کند. بورژوازی مدام در حال مبارزه بوده است : نخست علیه اشراف، سپس علیه بخش هایی از خود بورژوازی که منافعشان با پیشرفت صنعت در تضاد است و بطور دائم علیه بورژوازی همه کشورهای خارجی. در تمام این پیکارها بورژوازی خود را مجبور می بیند به پرولتاریا روی آورد، پرولترها را به یاری طلبد و بدینسان او را به جنبش سیاسی بکشاند. بنابراین بورژوازی خودش عناصری از معلومات خویش و به بیان دیگر سلاح ضد خویش را در دسترس پرولتاریا قرار می دهد ...

دسامبر 1847 ژانویه 1848

کارل مارکس از کتاب « مبارزه طبقاتی سال های 1848-1850 در فرانسه »

... چگونگی وضع دهقانان فرانسه در آن هنگام که استقرار جمهوری بارهای سنگین تازه ای بر بارهای پیشین آنها افزود، مفهوم است. می بینیم که استثمار دهقانان فقط از لحاظ شکل با استثمار پرولتاریای صنعتی فرق دارد. استثمارگر در اینجا نیز همان سرمایه است. فرد سرمایه دار فرد دهقان را از طریق رهن گرفتن و رباخواری استثمار می کند و طبقه سرمایه داران طبقه دهقانان را از طریق مالیات های دولتی استثمار می کند. عنوان مالکیت دهقانی در حکم طلسمی است که سرمایه تاکنون به کمک آن دهقانان را در قبضه قدرت خود نگاه داشته و دستاویزی است که سرمایه آن را برای برانگیختن دهقانان علیه پرولتاریای صنعتی بکار می برد. فقط سقوط سرمایه می تواند موجب برپایی دهقان گردد، فقط دولت پرولتری ضد سرمایه داری می تواند به فقر اقتصادی و انحطاط اجتماعی دهقان پایان دهد. جمهوری مشروطه دیکتاتوری استثمارگران متحد شده او و جمهوری سوسیال دمکراتیک یا سرخ دیکتاتوری متحدین او است ...

ژانویه نوامبر سال 1850

لنین از مقاله « تظاهرات اول مه پرولتاریای انقلابی »

... طبقه کارگر توده های زحمتکش و استثمار شونده را که از حقوق ابتدائی محروم هستند و به وضع ناامید کننده ای دچار شده اند به میدان عمل انقلابی می کشاند. طبقه کارگر مبارزه انقلابی را به این توده ها می آموزد، آنها را برای عمل انقلابی می پروراند و به آنان توضیح می دهد که راه چاره و نجات کجا و در چیست. طبقه کارگر این امر را نه با حرف، بلکه با عمل، با نشان دادن نمونه و آن هم نه نمونه ماجراجویی قهرمانان منفرد، بلکه با نمونه عمل انقلابی توده ای که خواستهای سیاسی و اقتصادی را با هم درمی آمیزد، انجام می دهد ...

15 ژوئن سال 1913

لنین از مقاله « انتخابات مجلس مؤسسان دیکتاتوری پرولتاریا »

...

8) نیروی پرولتاریا در هر کشور سرمایه داری به مراتب بیش از نسبت پرولتاریا به کل جمعیت است. علت این امر آن است که پرولتاریا بر محور و بر اعصاب تمام سیستم اقتصادی سرمایه داری از نظر اقتصادی تسلط دارد و علاوه بر آن از نظر اقتصادی و سیاسی بیانگر منافع واقعی اکثریت عظیم زحمتکشان جامعه سرمایه داری است.

بدین سبب پرولتاریا حتی زمانی که اقلیت جمعیت کشور را تشکیل می دهد (یا زمانی که پیش آهنگ آگاه و واقعا انقلابی پرولتاریا اقلیت جمعیت کشور را تشکیل می دهد) توانایی آن را دارد که هم بورژوازی را سرنگون سازد و سپس از میان توده نیمه پرولتر و خرده بورژوا که هیچ گاه از پیش به سود فرمانروایی پرولتاریا سخن نخواهند گفت و شرایط و هدف های این فرمانروایی را درک نخواهند کرد و فقط بر اساس تجارب بعدی خویش به ناگزیری و صحت و قانونمندی دیکتاتوری پرولتاریا معتقد خواهند شد، متحدان بسیاری به سوی خود جلب کند.

9) سرانجام در هر کشور سرمایه داری همیشه قشرهای بسیار گسترده ای از خرده بورژوازی وجود دارند که بطور ناگزیر میان سرمایه و کار نوسان می کنند. پرولتاریا برای پیروزی خود باید اولا لحظه حمله قطعی بر بورژوازی را به درستی برگزیند و ضمنا در این تعیین لحظه چگونگی گسست رشته اتحاد میان بورژوازی و متحدان خرده بورژوازی آن یا ناپایداری اتحاد میان آنها و غیره را در نظر بگیرد. ثانیاً پرولتاریا پس از احراز پیروزی باید از این تزلزلات خرده بورژوازی چنان استفاده کند که آن را بی طرف سازد و نگذارد خرده بورژوازی در کنار استثمارگران قرارگیرد و بتواند به رغم تزلزلات آن تا مدت معینی پابرجا ماند و غیره.

10) یکی از شرایط لازم آماده ساختن پرولتاریا برای پیروزی عبارت است از مبارزه طولانی و سرسخت و بی امان علیه اپورتونیسم ، رفرمیسم ، سوسیال شوینیسم و انواع دیگر نفوذها و جریان های بورژوایی که پیدایش آنها تا زمانی که پرولتاریا در محیط سرمایه داری عمل می کند ناگزیر خواهد بود. بدون این مبارزه و بدون آن که پیروزی کامل بر اپورتونیسم از پیش در جنبش کارگری به دست آمده باشد، سخنی هم از دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند در میان باشد. اگر بلشویسم از پیش یعنی در طول سالهای 1917 1903 فن پیروزی بر منشویکها و به بیان دیگر بر اپورتونیستها ، رفرمیستها و سوسیال شوینیستها و طرد قاطع آنان از حزب پیش آهنگ پرولتری را نیاموخته بود، نمی توانست در سالهای 1919 1917 بر بورژوازی پیروز شود ...

16 دسامبر سال 1919

لنین از « تزهای مربوط به وظایف اساسی کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی »

... پرولتاریا فقط بدان سبب انقلابی می شود که در چهارچوب تنگ صنفی خود محدود نمی ماند و در تمام مظاهر و عرصه های زندگی اجتماعی نقش رهبر تمام توده زحمتکش و استثمارشونده را ایفا می کند. تحقق دیکتاتوری پرولتاریا بدون آمادگی و توانایی پرولتاریا برای بزرگترین فداکاریها بخاطر پیروزی بر بورژوازی میسر نخواهد بود. تجربه روسیه در این زمینه دارای اهمیت اصولی و عملی است : اگر پرولتاریا بیش از همه فداکاری نمی کرد و در دشوارترین ادوار فشار و جنگ و اقدام بورژوازی جهانی به محاصره اقتصادی کشور ما، سخت تر از همه گرسنگی نمی کشید، آنوقت نمی توانست دیکتاتوری خود را تحقق بخشد و احترام همگانی و اعتماد تمام توده زحمتکش را به سوی خود جلب کند ...

ژوئن ژوئیه سال 1920

حزب کمونیست پیشاهنگ طبقه کارگر

کارل مارکس و فردریش انگلس از کتاب « مانیفست حزب کمونیست »

... وجه تمایز کمونیست ها با دیگر احزاب پرولتری تنها در آن است که از یک سو در مبارزات پرولترهای ملت های گوناگون منافع مشترک مجموعه پرولتاریا را که به ملیت بستگی ندارد برجسته می کنند و برای آن ارزش قائلند و از سوی دیگر در مراحل گوناگون گسترش مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی همیشه بیانگر منافع جنبش در مجموع آن هستند.

بنابراین کمونیست ها در عرصه عمل قاطع ترین بخش احزاب کارگری تمام کشورها هستند که احزاب کارگری دیگر را به پیشروی بر می انگیزند و در عرصه تئوریک برتری آنان بر بقیه توده پرولتاریا در آن است که شرایط و چگونگی سیر جنبش پرولتری و پی آمدهای کلی آن را به روشنی درک می کنند.

هدف فوری کمونیست ها همان است که دیگر احزاب پرولتری در پی آنند یعنی تشکل پرولتاریا به صورت یک طبقه ، برانداختن تسلط بورژوازی و تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا.

... اما مالکیت خصوصی امروزین بورژوایی آخرین و کامل ترین مظهر آنچنان شیوه تولید و تملک است که بر تضادهای طبقاتی و استثمار انسانها به دست انسانهای دیگر استوار است. بدین مفهوم کمونیست ها می توانند تئوری خود را در یک عبارت خلاصه کنند : برانداختن مالکیت خصوصی ...

کمونیستها در راه هدفها و منافع فوری طبقه کارگر مبارزه می کنند ولی هم زمان با آن در جنبش امروزی از فردای جنبش نیز دفاع می کنند ...

کمونیستها همه جا از هر جنبش انقلابی که ضد نظام اجتماعی و سیاسی موجود باشد پشتیبانی می کنند. کمونیست ها در تمام این جنبش ها مسئله مالکیت را صرف نظر از اینکه شکل کمتر یا بیشتر تکامل یافته به خود گرفته باشد به عنوان مسئله بنیادی جنبش در جای اول قرار می دهند.

سرانجام کمونیستها همه جا برای برقراری اتحاد و توافق در میان احزاب دمکرات همه کشورها تلاش می کنند.

کمونیست ها پنهان نگاه داشتن نظریات و نیات خویش را ننگ می دانند و آشکارا اعلام می دارند که تحقق اهدافشان تنها از طریق سرنگونی قهرآمیز تمام نظام اجتماعی موجود میسر خواهد بود. بگذار طبقات حاکم در پیشگاه انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولترها در این انقلاب چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نخواهند داد ولی جهانی را به دست می آورند. پرولترهای همه کشورها متحد شوید!

دسامبر 1847 ژانویه 1848

کارل مارکس از « بیانیه مؤسسان جمعیت بین المللی کارگران »*

... یکی از عوامل لازم برای موفقیت که تعداد باشد، هم اکنون برای کارگران تأمین است، ولی تعداد فقط زمانی کفه ترازو را سنگین می کند که توده در یک سازمان گرد آید و دانش رهنمونش باشد. تجربه گذشته نشان داده است که بی اعتنایی به اتحاد برادرانه ای که باید میان کارگران کشورهای مختلف وجود داشته باشد و آنها را به پشتیبانی جدی از یکدیگر در پیکار برای رهایی برانگیزد، کیفرش عبارت خواهد بود از شکست عمومی اقدامات پراکنده آنان ...

اکتبر سال 1864

* این جمعیت در تاریخ 28 سپتامبر سال 1864 در یک جلسه علنی در تالار سنت مارتین، بخش لانگ ایکر لندن بنیاد نهاده شد.

کارل مارکس از « گزارش مربوط به فعالیت چهار ساله شورای کل جمعیت بین المللی کارگران »

... حتی در مساعدترین شرایط سیاسی نیز هر کامیابی جدی طبقه کارگر در گرو پختگی سازمان خواهد بود، زیرا سازمان است که این طبقه را تعلیم می دهد و نیرویش را متمرکز می سازد.

حتی سازمان طبقه کارگر یک کشور نیز در صورت نقص تشکل این طبقه در کشورهای دیگر دستخوش خطر شکست خواهد بود زیرا همه کشورها در بازار جهانی با یکدیگر رقابت دارند و بدین جهت در یکدیگر تأثیر متقابل می بخشند. فقط اتحاد بین المللی طبقه کارگر می تواند پیروزی قطعی این طبقه را تأمین کند ...

1 سپتامبر سال 1864

کارل مارکس و فردریش انگلس از « قطعنامه کنفرانس نمایندگان جمعیت بین المللی کارگران »*

نظر به اینکه :

طبقه کارگر در برابر قدرت متحد طبقات ثروتمند فقط به صورت طبقه متشکل در حزب سیاسی خاصی که رویاروی همه احزاب قدیمی طبقات ثروتمند ایستاده باشد می تواند عمل کند و این تشکل طبقه کارگر در یک حزب سیاسی برای تأمین پیروی انقلاب اجتماعی و نیل به هدف نهایی آن یعنی برانداختن طبقات ضرورت دارد و اتحاد نیروها که طبقه کارگر هم اکنون در نتیجه مبارزه اقتصادی بدان دست یافته است، باید در مبارزه این طبقه علیه قدرت سیاسی استثمارکنندگان طبقه کارگر نیز به عنوان اهرمی بکار رود، کنفرانس به اعضای انترناسیونال یادآور می شود که :

در مبارزه طبقه کارگر جنبش اقتصادی و عمل سیاسی این طبقه با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارند.

سپتامبر اکتبر سال 1871

* کنفرانس در تاریخ 17 تا 25 سپتامبر سال 1871 در لندن برگزار شد.

فردریش انگلس از نامه به گرسن تیری یر

لندن، 18 دسامبر سال 1889

... مطلب را از نکته ای که با شما موافقت ندارم آغاز می کنم.

شما هر گونه عمل مشترک با احزاب دیگر و حتی عمل مشترک کوتاه مدت با آنها را از لحاظ اصولی به کلی رد می کنید. اما من به حد کافی انقلابی هستم که استفاده از این وسیله را نیز در مواردی که سودمندی بیشتر یا کمترین زیان را دربرداشته باشد، بطور مطلق برای خود غدغن نکنم.

ما در این مورد با هم موافقت داریم که پرولتاریا بدون انقلاب قهرآمیز نمی تواند به فرمانروایی سیاسی که یگانه در ورودی به جامعه نوین است، دست یابد.

مارکس و من از سال 1847 تأکید کرده ایم که پرولتاریا برای آنکه در لحظه قطعی به حد کافی نیرومند باشد و بتواند پیروز شود، باید حزب خاص متمایز از همه احزاب دیگر و در نقطه مقابل آنان و به بیان دیگر حزب طبقاتی خود آگاه تشکیل دهد.

ولی این بدان معنی نیست که این حزب نمی تواند از احزاب دیگر بطور موقت برای هدفهای خود استفاده کند و نیز بدان معنی نیست که نمی تواند از احزاب دیگر در زمینه اقداماتی که مستقیماً به سود پرولتاریا تمام می شود یا به پیشرفت در زمینه رشد اقتصادی یا آزادی سیاسی کمک می کند، بطور موقت پشتیبانی کند ...

لنین از مقاله « برنامه ما »

... ما تمام و کمال بر تئوری مارکس تکیه داریم : این تئوری برای نخستین بار سوسیالیسم را از پندارگرائی به علم تبدیل کرد و این علم را بر مبانی محکم مستقر ساخت و راهی را که باید به پیروی از آن این علم را به پیش برد و تمام اجزاء آن را تکمیل کرد، مشخص ساخت ... این تئوری وظیفه واقعی حزب انقلاب سوسیالیستی را توضیح داده و تاکید کرده است که وظیفه حزب برنامه پردازی برای نوسازی جامعه ، موعظه خوانی برای سرمایه داران و دنباله روی از آنان درباره بهبود وضع کارگران نیست، توطئه چینی نیست، بلکه سازماندهی مبارزه طبقاتی پرولتاریا و رهبری این مبارزه است که تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و سازمان دادن جامعه سوسیالیستی هدف نهائی آن را تشکیل می دهد ...

اکتبر سال 1899

لنین از کتاب « چه باید کرد؟ »

... نقش مبارز پیشرو را فقط حزبی که تئوری پیشرو رهنمونش باشد، می تواند ایفا کند ...

پائیز 1901 فوریه 1902

لنین از « تزهائی درباره کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی »

4) تامین پیروزی بر سرمایه داری مستلزم برقراری رابطه صحیح میان حزب کمونیست رهبری کننده ، طبقه انقلابی یعنی پرولتاریا و توده یعنی مجموع زحمتکشان و استثمارشوندگان است. فقط حزب کمونیست، چنانچه این حزب واقعا پیش آهنگ طبقه انقلابی باشد، بهترین نمایندگان این طبقه را در خود جمع داشته باشد، از کمونیست های کاملا آگاه و صدیقی مرکب باشد که در عرصه پیکار انقلابی سرسخت تجربه آموخته و آبدیده شده باشند و نیز چنانچه این حزب بتواند با سراپای زندگی طبقه خود و از طریق این طبقه با تمام توده استثمارشوندگان پیوند ناگسستنی برقرار سازد و اعتماد کامل این طبقه و این توده را جلب کند، قادر خواهد بود پرولتاریا را در مبارزه نهائی کاملا بی امان و قاطع علیه تمام نیروهای سرمایه داری رهبری کند. از سوی دیگر فقط زیر رهبری چنین حزبی است که پرولتاریا می تواند تمام نیروی شور انقلابی خویش را به کار اندازد و بی علاقگی ناگزیر و گاه مقاومت اقلیت ناچیز آریستوکراسی کارگری فاسد شده توسط سرمایه داری و سران قدیمی تریدیونیون ها و شرکت های تعاونی و غیره را خنثی کند. فقط زیر رهبری چنین حزبی است که پرولتاریا می تواند تمام نیروی خود را که به حکم چگونگی نظام اقتصادی جامعه سرمایه داری به مراتب بیش از نسبت آن در میان جمعیت است به کار اندازد ...

ژوئن ژوئیه سال 1920

فردریش انگلس از نامه به آگوست ببل

لندن، 6 ژوئن سال 1884

... ما هنوز مانند سال 1848 اپوزیسیون آینده هستیم و نیازمند آنیم که قاطع ترین حزب از میان احزاب کنونی به قدرت رسد تا ما در قبال آن به اپوزیسیون حال بدل شویم. رکود سیاسی و به بیان دیگر مبارزه بی فایده و بی معنای کنونی احزاب رسمی نمی تواند برای مدت زیادی برای ما سودمند باشد. ولی در مورد مبارزات ترقیخواهانه این احزاب در هنگامی که مرکز ثقل پیوسته به چپ می گراید مطلب بر منوال دیگری است ... با هر گرایشی که به چپ انجام می گیرد، امتیازهای تازه ای برای کارگران قائل می شوند ... و مهم تر از همه آن که عرصه کارزار بیش از پیش برای نبرد قطعی پاک می شود و موضع احزاب پیوسته روشن تر و آشکارتر می گردد. من این سیر آهسته ، ولی پیوسته جمهوری فرانسه به سوی نتیجه نهائی ناگزیر یعنی تجزیه به دو اردوگاه متضاد را که در یک اردوگاه آن بورژواهای رادیکال سوسیالیست کاذب و در اردوگاه دیگر کارگران واقعاً انقلابی قرار دارند، یکی از جدی ترین حوادث می دانم و امیدوارم که این سیر متوقف نشود ...

مبارزه برای تأمین دمکراسی جزئی از مبارزه برای سوسیالیسم است

فردریش انگلس از مقاله « انتقاد از طرح برنامه سوسیال دمکراتیک سال 1891 »

... از ترس تجدید قانون ضد سوسیالیست ها و یا به خاطر برخی مطالب پیش از موقعی که در دوران تسلط این قانون اظهار شده است، اکنون می خواهند که حزب، نظام قانونی موجود در آلمان را برای عملی ساختن مسالمت آمیز تمام خواستهای خویش کافی بشناسد. سعی دارند خود و حزب را متقاعد کنند که « جامعه کنونی در جریان رشد خود اندک اندک به سوسیالیسم بدل می شود »، بی آنکه از خود بپرسند اگر حال بر چنین منوال باشد، آنگاه آیا جامعه با همین نگزیری از چهارچوب نظام اجتماعی کهنه شده خود برون نخواهد زد یعنی این غشاء کهنه را با قهر و شدتی خرچنگ وار از هم نخواهید درید و علاوه بر همه اینها در کشوری چون آلمان این وضع از هم گسیختگی زنجیرهای نظام سیاسی نیمه مطلقه و در عین حال به غایت درهم و برهم را در پیش نخواهد داشت؟ می توان چنین تصوری را به خود راه داد که در کشورهایی که نمایندگان خلق قدرت تامه را در دست خود متمرکز کرده باشند و آن هم فقط در صورت برخورداری از پشتیبانی اکثریت خلق، انجام هر آنچه که بخواهند، به موجب قانون اساسی میسر باشد، یعنی در جمهوریهای دمکراتیکی چون فرانسه و آمریکا و در رژیم های سلطنتی نظیر انگلیس ... جامعه کهنه بتواند از راه مسالمت آمیز به جامعه نوین بدل گردد. ولی در آلمان که دولتش تقریباً قدر قدرت است و رایشتاگ (مجلس) و تمام مؤسسات انتخابی دیگر فاقد قدرت واقعی هستند، اعلام چنین مطلبی آن هم بی هیچ ضرورت، معنایش برداشتن برگ انجیر ساتر از روی سلطنت مطلقه و خود را ساتر برهنگی آن ساختن است.

چنین سیاستی جز آنکه حزب را برای مدتی طولانی به راه غلط بکشاند، نتیجه دیگری به بار نخواهد آورد. مسائل سیاسی کلی و تجریدی را در رده اول قرار می دهند و بدینسان مسائل عاجل مشخص را که در همان نخستین رویدادهای مهم ، در نخستین بحران سیاسی ، خود به خود در دستور روز قرار می گیرند، پوشیده می دارند. از این عمل جز آنکه حزب ناگهان در لحظه قطعی درمانده از کار درآید و در مسائل قاطع ابهام و فقدان وحدت در آن حکمفرما شود، زیرا چنین مسائلی هیچ گاه در آن بررسی نشده اند، چه نتیجه دیگری ممکن است به بار آید؟ ... این فراموشی نظرات سترگ بنیادی به خاطر منافع آنی روز، این تلاش و تقلا برای رسیدن به کامیابی های گذرا بدون در نظر گرفتن پی آمدهای آن و به بیان دیگر آینده جنبش را فدای حال کردن، ممکن است انگیزه های « شرافتمندانه » هم داشته باشد. ولی این اپورتونیسم است و اپورتونیسم خواهد ماند و اپورتونیسم « شرافتمندانه » هم چه بسا خطرناک تر از هر چیز است...

ژوئن سال 1891

فردریش انگلس از نامه به پل لافارگ *

لندن، 6 مارس سال 1894

... فرق میان جمهوری و سلطنت در رابطه اش با پرولتاریا فقط در آن است که جمهوری شکل سیاسی حاضر و آماده ای است برای فرمانروایی آینده پرولتاریا. برتری شما در قیاس با ما در آن است که شما اکنون جمهوری دارید و حال آنکه ما برای استقرار آن به بیست و چهار ساعت وقت احتیاج داریم. ولی جمهوری نیز مانند هر شکل حکومتی دیگر بر حسب محتوی خود مشخص می گردد یعنی تا زمانی که جمهوری شکل فرمانروایی بورژوازی را تشکیل می دهد، بسان هر رژیم سلطنتی دشمن ما است (صرف نظر از چگونگی بروز اشکال این دشمنی). بدینسان جمهوری را ماهیتاً یک شکل سوسیالیستی تلقی کردن و یا تا زمانی که جمهوری در قبضه قدرت بورژوازی است برای انجام وظایف سوسیالیستی بدان اعتماد کردن، جز یک پندار به کلی باطل چیز دیگری نیست. ما می توانستیم آن را به عقب نشینی هایی واداریم ، ولی هرگز انجام وظایف خودمان را به آن محول نخواهیم ساخت، مگر در صورتی که بتوانیم آن را با برخورداری از پشتیبانی اقلیتی کنترل کنیم که نیرومندیش به اندازه ای باشد که روزی بتواند به اکثریت بدل گردد ...

* پل لافارگ (1842-1911) شخصیت نامی جنبش کارگری فرانسه و جنبش کارگری بین المللی و یکی از بنیادگذاران حزب کارگری فرانسه م.

لنین از رساله « وظایف سوسیال دمکرات های روسیه »

... فقط پرولتاریاست که می تواند مبارز پیشگام راه آزادی سیاسی و دگرگونیهای دمکراتیک باشد، زیرا اولا بازتاب ستمگری سیاسی در زندگی پرولتاریا از همه شدیدتر است و این ستمگری مانع آن است که در وضع این طبقه که نه به مقامات عالیه و حتی به مأموران دولتی دسترسی دارد و نه در افکار عمومی نفوذی دارد، کوچکترین بهبودی پدید آید. ثانیاً فقط پرولتاریاست که می تواند دمکراتیزه شدن نظام سیاسی و اجتماعی را به فرجام رساند، زیرا دمکراتیزه شدن این نظام ، موجب خواهد شد که این نظام به دست کارگران افتد. به همین جهت درآمیزی فعالیت دمکراتیک طبقه کارگر با دمکراتیسم طبقات و گروههای دیگر، نیروی جنبش دمکراتیک و مبارزه سیاسی را تضعیف خواهد کرد، از قاطعیت و پیگیری این مبارزه خواهد کاست و آن را برای سازش مستعدتر خواهد ساخت. برعکس تمایز طبقه کارگر در نقش مبارز پیشگام راه دگرگونیهای دمکراتیک، جنبش دمکراتیک و مبارزه برای آزادیهای سیاسی را تقویت خواهد کرد، زیرا طبقه کارگر تمام عناصر دمکراتیک و اپوزیسیون سیاسی را به پیش خواهد راند، لیبرال ها را به سوی رادیکال های سیاسی و رادیکال ها را به سوی گسست قطعی پیوند با تمام نظام سیاسی و اجتماعی جامعه کنونی خواهد راند ...

پایان سال 1897

لنین از کتاب « چه باید کرد؟ »

... کسی که در عمل فراموش کند که « کمونیستها از هر جنبش انقلابی پشتیبانی می کنند »* و بدین جهت ما موظفیم وظایف دمکراتیک عمومی را در برابر تمام مردم بیان داریم و روی آنها تکیه کنیم ، بی آنکه حتی برای یک لحظه معتقدات سوسیالیستی خود را پنهان داریم ، سوسیال دمکرات نخواهد بود. کسی که در عمل فراموش می کند که هر مسئله دمکراتیک عامی را باید پیش از دیگران طرح کند، برجسته سازد و حل کند، سوسیال دمکرات نخواهد بود.

پائیز سال 1901 فوریه 1902

* به نقل از مانیفست حزب کمونیست

لنین از کتاب « دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک »

... کسی که بخواهد از راهی سوای دمکراسی سیاسی به سوی سوسیالیسم گام بردارد، ناگزیر به نتایجی می رسد که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی پوچ و ارتجاعی هستند ...

... برای آنکه پرولتاریا در مبارزه علیه دمکراسی ناپیگیر بورژوایی دست بسته نماند، باید به قدر کافی آگاه و نیرومند باشد که دهقانان را به سطح خودآگاهی انقلابی برکشد، عملیات تعرضی آنان را رهبری کند و بدینسان دمکراسی پرولتری پیگیر را به دست خویش تحقق بخشد ...

ژوئن ژوئیه سال 1905

لنین از مقاله « انقلاب سوسیالیستی و حق خود سامانی ملل »

... انقلاب سوسیالیستی یک عمل واحد و نبرد واحد در یک جبهه واحد نیست، بلکه یک دوران کامل تصادمات طبقاتی حاد و سلسله درازی از نبردها در سراسر جبهه یعنی در زمینه کلیه مسائل اقتصادی و سیاسی و به بیان دیگر نبردهایی خواهد بود که فقط از طریق سلب مالکیت از بورژوازی به تحقق خواهد پیوست. اشتباه بنیادی عمیقی خواهد بود اگر تصور شود که مبارزه در راه دمکراسی می تواند پرولتاریا را از انقلاب سوسیالیستی باز دارد یا این انقلاب را تحت الشعاع قرار دهد و پرده به روی آن بکشد و غیره. برعکس همانگونه که سوسیالیسم پیروزمند بدون تحقق دمکراسی کامل ممکن نیست، به همانگونه نیز پرولتاریا بدون مبارزه انقلابی همه جانبه و مستمر در راه دمکراسی نمی تواند برای پیروزی بر بورژوازی آماده شود ...

ژانویه فوریه 1916

لنین از نامه به اینسا آرماند

25 دسامبر سال 1916

... باید هنر آن را داشت که مبارزه در راه دمکراسی و مبارزه در راه انقلاب سوسیالیستی را با یکدیگر درآمیخت و ضمن آن اولی را تابع دومی کرد. همه دشواری کار در همین و جان کلام هم در همین است ...

اشکال مبارزه طبقه کارگر، وسایل و شیوه های احراز قدرت سیاسی

کارل مارکس مستخرج از صورتجلسه کنفرانس 21 سپتامبر 1871 « جمعیت بین المللی کارگران »

... ما باید به دولت ها چنین اعلام کنیم : ما می دانیم که شما قدرت مسلحی علیه پرولترها هستید، ما هر کجا که ممکن باشد از راه مسالمت آمیز علیه شما مبارزه خواهیم کرد و وقتی ضرورت پیدا کند، این مبارزه را به کمک اسلحه انجام خواهیم داد.

کارل مارکس از مصاحبه خبرنگار مخصوص روزنامه « شیکاگو تریبون » با کارل مارکس

... این انقلابها توسط اکثریت خلق صورت می گیرد. انقلابها نه به نیروی یک حزب، بلکه به نیروی مجموعه یک ملت به تحقق می پیوندند ...

نیمه اول دسامبر سال 1878

فردریش انگلس از نامه به آگوست ببل

لندن، 28 اکتبر سال 1882

... به مقاله دوم ، من توانستم فقط یک نظر سریع بیاندازم ، زیرا دو سه نفر پی در پی مانع کار شدند، در غیر این صورت از چگونگی تصور نگارنده آن مقاله درباره انقلاب، متوجه نفوذ فرانسوی ها می شدم و قطعاً فلمار خودمان را می شناختم. تو این جانب مطلب را درست دریافته ای(1). عبارت « یک توده ارتجاعی »(2) همانگونه که از دیرباز انتظارش می رفت، سرانجام در تصور او راجع به انقلاب، جای خود را پیدا می کند: همه احزاب رسمی در یک کلاف به هم پیچیده این طرف خط ، و ما سوسیالیستها در یک ستون موزون، آن طرف خط قرار داده شده ایم. آنگاه یک نبرد قطعی عظیم ، و با همان ضربت اول پیروزی در سراسر خط جبهه نصیب ما می شود. ولی جریان امور در عالم واقعی به این سادگی ها نیست. برعکس انقلاب در واقعیت امر همانطور که تو هم متذکر شده ای، از آنجا آغاز می شود که اکثریت عظیمی از مردم و همچنین احزاب رسمی علیه دولت که در نتیجه همین عامل تک مانده است، متحد می شوند و آن را سرنگون می سازند و فقط پس از آنکه آن احزاب رسمی که ممکن است هنوز پابرجا مانده باشند، در جریان مبارزه با یکدیگر یکی به کمک دیگری و یکی پس از دیگری شکست می خورند، آری فقط پس از این جریان آن تقسیم بندی قطعی که فلمار از او سخن می گوید، روی می دهد و هم روند با آن امکان برقراری حکومت ما فراهم می آید. اگر ما و فلمار چنین قصدی می داشتیم که انقلاب را بی درنگ از آخرین عمل آن آغاز کنیم ، کارمان خیلی خراب می شد ...

1 ببل ضمن مقاله ای تحت عنوان لغو قانون ضد سوسیالیستها دو مقاله ای را که فلمار نگاشته بود و به ویژه مقاله دوم او را سخت مورد انتقاد قرار می دهد، زیرا فلمار در آن مقاله حزب را به اتخاذ تاکتیک اقدامات شورشی توطئه گرانه فرا می خواند و ببل چنین تاکتیکی را برای حزب مضر می دانست. انگلس در نامه مورخ اول اکتبر 1882 تأکید می کرد که لحن تند و دور از احتیاط این گونه مقالات زیان ها و قربانی های غیر لازم برای حزب به بار خواهد آورد م.

2 این عبارت یکی از تزهای لاسال است که در کنگره گتای حزب سوسیال دمکرات آلمان به تصویب رسید و وارد برنامه آن شد. در برنامه گفته می شد: « رهایی کار باید توسط طبقه کارگر تحقق پذیرد که در قبال آن همه طبقات دیگر چیزی جز یک توده ارتجاعی نیستند.» مارکس در اثر نامی خود « انتقاد از برنامه گتا » این تز را به کلی مردود اعلام داشت م.

فردریش انگلس از نامه به ورا زاسولیچ

لندن، 23 آوریل سال 1885

... نظر من این است که تئوری تاریخی مارکس شرط بنیادی هر نوع تاکتیک انقلابی استوار و پیگیر است. برای یافتن این تاکتیک فقط باید این تئوری را طبق شرایط اقتصادی و سیاسی هر کشور به کار برد ...

فردریش انگلس از نامه به پل لافارگ

لندن، 12 نوامبر سال 1892

... حال می بینید که حق انتخابات عمومی، در صورتی که فقط بتوانند از آن استفاده کنند ... چه سلاح پر اهمیتی است! این کار طولانی تر و ملال انگیزتر از فراخوانی به انقلاب است ولی در عوض روزی را که باید فراخوانی به انقلاب مسلحانه را انجام داد، ده بار مطمئن تر و علاوه بر آن با دقتی بی خدشه مشخص می سازد. از این گذشته حق انتخابات عمومی که با مهارت مورد استفاده کارگران قرار گیرد با ده شانس در برابر یک شانس صاحبان قدرت را به نقض قانونیت وادار خواهد کرد یعنی ما را در وضعی قرار خواهد داد که برای تحقق انقلاب به حد اعلی مساعد خواهد بود ...

فردریش انگلس از مقدمه بر کتاب مارکس « مبارزه طبقاتی سالهای 1848 1850 در فرانسه »

... حتی اگر حق انتخابات عمومی هیچ حسن دیگری هم نمی داشت جز این که به ما امکان می داد تا هر سه سال یک بار حساب نیروهای خود را معلوم کنیم و در نتیجه افزایش سریع غیر منتظره ای که منظماً در تعداد آراء ما مشاهده می شود از یک سو اطمینان کارگران را به پیروزی و از سوی دیگر ترس دشمنان را تشدید کند و بدینسان به بهترین وسیله تبلیغات ما بدل گردد، اگر این حق هیچ حسن دیگری نمی داشت جز اینکه آمار دقیقی از میزان نیروهای ما و نیروهای همه احزاب مخالف ما فراهم آورد و بدینسان معیار بی نظیری برای برقراری تناسب در اقدامات و عملیات ما به دست دهد و بدینسان ما را هم از واهمه نابهنگام و هم از شجاعت های جنون آمیز نابجا بازدارد، اگر این برای ما تنها حسن ناشی از حق رأی هم می بود، بازهم از سرمان زیاد می آمد. ولی نتایج ناشی از این حق خیلی بیش از اینها بود. در دوران تبلیغات پیش از انتخابات این حق بهترین وسیله ای بود در دست ما برای آنکه با توده های مردم در نقاطی که هنوز از ما دور بودند تماس برقرار کنیم و همه احزاب را در برابر انظار همه مردم به دفاع از نظریات و اعمالشان در قبال حملاتمان واداریم. علاوه بر این حق مزبور در رایشتاگ تریبونی در اختیار نمایندگان ما گذاشت که از آن می توانستند با آزادی و اتوریته ای به مراتب بیش از مطبوعات و جلسات، مخاطبان خود در پارلمان و نیز توده ها را در خارج پارلمان مخاطب قرار دهند. اگر تبلیغات پیش از انتخابات و سخنرانی های سوسیالیستی در رایشتاگ پیوسته در دیوارهای آن شکاف ایجاد می کرد، از قانون ضد سوسیالیستها چه سودی عاید دولت و بورژوازی می شد؟

ولی هم روند با این استفاده کامیابانه از حق انتخابات عمومی، کاربرد شیوه کاملا تازه ای در مبارزه پرولتاریا آغاز شد و به سرعت گسترش پیدا کرد. دریافتند که نهادهای دولتی که بورژوازی فرمانروایی خود را به یاری آنها سازمان می دهد، امکانات دیگری هم برای مبارزه طبقه کارگر علیه همین نهادها فراهم می آورد. کارگران به شرکت در انتخابات مجلس های ایالتی، انجمن های شهری، دادگاههای صنفی و مجادله با بورژوازی بر سر هر مقامی که برای به دست گرفتن آن آراء کارگری کافی وجود داشت، پرداختند. وضع طوری شد که بورژوازی و دولت ترسشان از فعالیت علنی حزب کارگر به مراتب بیش از فعالیت غیرعلنی آن و بیمشان از کامیابی های آن در انتخابات به مراتب بیش از کامیابی های آن در قیام شد.

... دوران حملات غافلگیر و انقلابهایی که توسط اقلیت آگاه کم عده ای انجام می گیرد که در رأس توده های غیرآگاه قرار دارد، گذشته است. هر جا که صحبت بر سر نوسازی کامل نظام اجتماعی است، توده ها باید خودشان در آن شرکت ورزند و خودشان باید دریابند که برای چه مبارزه می کنند و برای چه خون خود را می ریزند و جانشان را فدا می کنند. این نکته را تاریخ پنجاه سال اخیر به ما آموخته است. ولی برای آنکه توده ها دریابند که چه باید کرد، کار طولانی سرسختی ضرور است که ما نیز اکنون بدان مشغولیم و با چنان موفقیتی هم آن را انجام می دهیم که موجب نومیدی مخالفان ما می گردد ...

... سوسیال دمکراسی آلمان وضع خاصی دارد و این عامل دست کم تا یک آینده نزدیک وظیفه خاصی در برابر آن قرار می دهد. آن دو میلیون رأی دهنده ای که این حزب به سوی صندوق های رأی می فرستد به اضافه جوانان و زنانی که خود رأی دهنده نیستند ولی پشت سر حزب ایستاده اند، پرشمارترین و فشرده ترین توده و به بیان دیگر « گروه ضربتی » قاطع ارتش پرولتری بین المللی را تشکیل می دهند. هم اکنون بیش از یک چهارم تمام آراء داده شده از آن این توده ها است و شمار آن هم بطوری که انتخابات تکمیلی رایشتاگ و انتخابات مجالس ایالات مختلف آلمان و انجمن های شهری و شوراهای حل اختلاف صنفی ثابت می کند، پیوسته افزایش می یابد. ضمناً این افزایش مانند هر روندی در طبیعت بطور خودانگیخته ، مداوم ، دفع ناپذیر و در عین حال آرام صورت می گیرد. تمام تلاشهای دولت برای جلوگیری از این افزایش بی نتیجه مانده است. ما هم اکنون می توانیم روی 2.25 میلیون رأی دهنده حساب کنیم. اگر وضع به همین منوال ادامه یابد، ما در پایان این قرن بخش اعظم لایه های میانین جامعه یعنی خرده بورژوازی و دهقانان خرده پا را به سوی خود جلب می کنیم و چنان نیروی قاطعی در کشور از کار درخواهیم آمد که تمام نیروهای دیگر خواه ناخواه باید در برابر آن سر فرود آورند. پس وظیفه عمده ما آن است که به افزایش این نیرو تا زمانی که خودش نیرویی برتر از سیستم دولتی حاکم از کار درنیامده است، بطور مستمر و پیگیر کمک کنیم و این گروه ضربتی روز به روز در حال تحکیم را در نبردهای پیش آهنگی از بین نبریم ، بلکه تا روز پیکار قطعی از گزندها مصون نگاه داریم. فقط یک وسیله می تواند جلوی رشد پیاپی نیروهای مبارز سوسیالیستی آلمان را بطور موقت بگیرد و حتی برای مدتی به عقب براند و آن تصادم بزرگ با نیروهای نظامی و کشتارهای خونینی نظیر کشتار سال 1871 در پاریس است. در طول زمان بر این خطر هم غلبه خواهد شد. حزبی را که شمار اعضایش به چند میلیون می رسد، نمی توان از صفحه زمین برانداخت، برای این کار تمام انبارهای تفنگ اروپا و آمریکا هم کافی نخواهد بود. ولی این امر (جلوگیری از رشد پیاپی نیروهای مبارز سوسیالیستی آلمان م) جلوی سیر عادی تکامل را خواهد گرفت و شاید هم ما در لحظه بحرانی بدون گروه ضربتی بمانیم و آنگاه پیکار قطعی برای مدتی طولانی به تعویق خواهد افتاد و به بهای قربانی های سنگین تری تمام خواهد شد.

ریشخند تاریخ جهانی همه چیز را وارونه می کند: ما « انقلابیون » و « سرنگون سازان » با شیوه های علنی به مراتب بیش از شیوه های مخفی یا سرنگون سازی موفقیت به دست می آوریم. احزابی که خود را حزب نظم می نامند از قانونیتی که خود ایجاد کرده اند، نابود می شوند. این احزاب از فرط نومیدی هم آوا با اودیلون بارو فریاد می کشند: « قانونیت ما را می کشد » و حال آنکه ما در محیط این قانونیت عضلاتمان محکم و گونه هایمان سرخ می شود و خودمان به شکفتگی درخت زندگی جاودان می رسیم. و اگر ما آنقدر نابخرد نباشیم که خود را به سود این احزاب در پیکارهای خیابانی درگیر کنیم ، برای آنها سرانجام چاره دیگری نخواهد ماند جز آنکه خودشان این قانونیت شوم را برهم زنند ...

6 مارس سال 1895

فردریش انگلس از کتاب « انقلاب و ضد انقلاب در آلمان »

... در انقلاب نیز مانند جنگ همیشه باید با تهور به مقابله رودررو با دشمن شتافت و در نظر داشت که تعرض کننده همیشه در وضع مساعدتری قرار می گیرد. در انقلاب نیز مانند جنگ، در لحظه دارای اهمیت قطعی حتماً باید دار و ندار را صرف نظر از وجود هر گونه شانسی به میان گذارد. هیچ انقلاب کامیابانه ای را در تاریخ نمی توان سراغ کرد که مؤید این بدیهیات نباشد ... شکست پس از یک پیکار سرسخت واقعیتی است که از نظر اهمیت انقلابی خود دست کمی از یک پیروزی آسان بدست آمده ندارد. شکست پاریس در ژوئن سال 1848 (1) و شکست وین در اکتبر(2) از نظر ایجاد تحول انقلابی در افکار مردم این هر دو شهر، به مراتب بیش از پیروزیهای فوریه و مارس نقش داشتند. شاید مجلس مؤسسان و اهالی برلن نیز سرنوشتی نظیر سرنوشت این دو شهر نصیبشان می شد ولی در آن صورت مرگشان پرافتخار از کار درمی آمد و پس از خویش چنان شوقی از انتقام در عقول و قلوب زندگان برجای می گذاشتند که در ادوار انقلابی یکی از نیرومندترین انگیزه ها را برای اقدامات قهرمانانه و شورانگیز تشکیل می داد. البته روشن است که در هر پیکار کسی که در پاسخ جنگ طلبی گام به آوردگاه می نهد، خطر مغلوب شدن نیز برایش وجود دارد، ولی مگر این امر می تواند توجیهی باشد برای آنکه شخص از همان آغاز خود را مغلوب اعلام کند و بدون کشیدن تیغ از نیام طوق اسارت برگردن نهد؟

در انقلاب هر کس بر موضع حساسی فرمان می راند که دارای تأثیر قاطع است (3) ولی بجای آنکه دشمن را وادارد تا برای هجوم بر این موضع تشجیع شود، آن را بدون پیکار به دشمن تسلیم می کند، اعم از اینکه این کار در هر اوضاع و احوالی انجام گرفته باشد، سزاوار آن است که با او بسان یک خائن رفتار کنند ...

... و اما قیام نیز چون جنگ هنری است مثل هر نوع هنر دیگر یعنی تابع قواعد معینی است که نادیده نگاشتن آنها کار را به فنای حزبی می کشاند که بدین قواعد بی اعتنا مانده است. این قواعد که بطور منطقی از ماهیت احزاب و ماهیت وضع ناشی می گردند که در چنین مواردی با آن سر و کار پیدا می شود، به قدری روشن و ساده هستند که همان تجربه کوتاه سال 1848، به حد کافی آلمانی ها را با این قواعد آشنا ساخت. نخست آنکه هرگز نباید با قیام بازی کرد، مگر آنکه پیه تمام عواقب ناشی از این بازی به تن مالیده شود. قیام معادله ای است با مجهولاتی به حد اعلی نامعین که اهمیت آنها ممکن است هر روز تغییر کند. نیروهای دشمن از نظر سازمان و انضباط و اتوریته سنتی برتری کامل دارند و لذا اگر قیام کنندگان نتوانند نیروی زیادی علیه دشمن خود گرد آورند، دشمن آنها را درهم می کوبد و نابود می کند. دوم آنکه وقتی دست به قیام زده شد، باید با نهایت قاطعیت عمل کرد و به تعرض پرداخت. دفاع در حکم مرگ هر قیام مسلحانه است. اتخاذ موضع دفاعی پیش از آنکه کار را به زورآزمایی با دشمن بکشاند، قیام را به نابودی خواهد کشاند. باید دشمن را تا هنگامی که نیروهایش هنوز پخش است غافلگیر ساخت، باید هر روز به کامیابی های تازه ای، ولو کوچک دست یافت، باید تفوق معنوی خود را چنان حفظ کرد که موجبات کامیابی نخستین عمل قیام کنندگان را فراهم سازد، باید عناصر نااستواری را که همیشه به دنبال اقویا می روند و همیشه طرف مطمئن تر را می گیرند به سوی خود جلب کرد، باید دشمن را پیش از آنکه بتواند نیروهای خود را علیه قیام کنندگان متمرکز سازد به عقب نشینی واداشت و خلاصه باید طبق شعار زیرین دانتون، بزرگترین استاد تاکتیک انقلابی که جهان تاکنون به خود دیده است عمل کرد :

“de l’audace , de l’audace , encore de l’audace”(4)

1 منظور قیام قهرمانانه کارگران پاریس است که از 23 تا 26 ژوئن سال 1848 به طول انجامید و به دست بورژوازی فرانسه به شدت سرکوب شد. این قیام در تاریخ نخستین پیکار آشکار میان پرولتاریا و بورژوازی بود م.

2 منظور شکست قیام خلق در اکتبر سال 1849 در وین است. از پی این قیام فردیناند اول امپراطور اتریش از وین گریخت و حکومت طی مدت بیش از سه هفته به دست دمکراتهای خرده بورژوا افتاد که مورد پشتیبانی کارگران و دانشجویان مسلح بودند م.

3 یعنی اوضاع و احوال انقلابی که این موضع در آن اتخاذ شده دارای چنان اهمیت قاطعی است که مقاومت قهرمانانه در آن در برابر دشمن، ولو به شکست هم بیانجامد، آن چنان « پر افتخار از کار درمی آید که از نظر اهمیت انقلابی خود دست کمی از یک پیروزی آسان به دست آمده ندارد.» م.

4 تهور، تهور و باز هم تهور م.

اوت 1851 سپتامبر 1852

کارل مارکس از مصاحبه خبرنگار روزنامه « دی ورلد » با کارل مارکس

لندن، ژوئیه سال 1871

خبرنگار: به گمان من در کشورم انگلستان، نتیجه مورد انتظار به هر صورتی که باشد، از طریق انقلاب قهرآمیز به دست نخواهد آمد. چگونگی اسلوب انگلیسی تبلیغات در میتینگها و در مطبوعات، تا زمانی که اقلیت به اکثریت بدل نشود، نشانگر امیدبخش این امر است.

دکتر مارکس: من در این نکته به خوشبینی شما نیستم. بورژوازی انگلیسی طی دورانی که انحصار حق رأی را در دست داشته همیشه آمادگی خود را برای پذیرفتن تصمیم اکثریت ابراز کرده است. ولی باور کنید هر لحظه ای که این بورژوازی در مسائلی که برای آن اهمیت حیاتی قائل است در اقلیت قرار گیرد، ما در اینجا با یک جنگ جدید برده داران روبرو خواهیم شد.

لنین از « طرح برنامه حزب کارگری سوسیال دمکرات روسیه »

... تحقق آزادی واقعی طبقه کارگر در گرو یک انقلاب اجتماعی است که موجبات آن را مجموع سیر تکامل سرمایه داری فراهم می سازد، این انقلاب عبارت است از برانداختن مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، برقراری مالکیت اجتماعی بر این وسایل و تبدیل تولید سرمایه داری کالایی به سازمان تولید سوسیالیستی محصول در سراسر جامعه برای تأمین رفاه واقعی و رشد آزاد و همه جانبه کلیه اعضای جامعه.

8) این انقلاب پرولتاریا تقسیم بندی جامعه به طبقات و در نتیجه هر گونه نابرابری اجتماعی و سیاسی ناشی از این تقسیم بندی را به کلی از میان خواهد برد.

9) برای اینکه این انقلاب اجتماعی تحقق پذیرد، پرولتاریا باید قدرت سیاسی به چنگ آورد تا به کمک آن بر اوضاع مسلط باشد و بتواند تمام موانعی را که در راه رسیدن به هدف عالیه اش قرار دارد براندازد. دیکتاتوری پرولتاریا با چنین مفهومی شرط سیاسی لازم انقلاب اجتماعی است.

فوریه سال 1902

لنین « جنگ چریکی »

موضوع عملیات چریکی توجه جدی حزب ما و توده کارگر را به خود جلب کرده است. ما این موضوع را بارها بطور گذرا مطرح کرده ایم و اکنون می خواهیم طبق وعده ای که داده ایم ، نظریات خود را در این زمینه جامع تر بیان داریم.

1

مطلب را از آغاز شروع کنیم. برای هر مارکسیست چه اصولی باید در سرلوحه بررسی مسئله چگونگی اشکال مبارزه قرار گیرند؟ اولا وجه تمایز مارکسیسم با کلیه اشکال ابتدائی سوسیالیسم در آن است که مارکسیسم جنبش را به یک شکل معین مبارزه وابسته نمی سازد. مارکسیسم اشکال گوناگونی برای مبارزه قائل است و ضمناً آنها را « اختراع » نمی کند بلکه شکلهایی از مبارزه طبقاتی انقلابی را که در جریان جنبش خود به خود پدید می آید، تعمیم می دهد، سازمان می دهد و کاربرد آنها را به عمل آگاهانه بدل می کند. مارکسیسم که با هر گونه فرمول تجریدی، با هر گونه نسخه آئین پرستانه اکیداً مخالف است، خواستار پژوهش دقیق مبارزه جاری توده هاست که هم روند با گسترش جنبش و رشد آگاهی توده ها و تشدید بحرانهای اقتصادی و سیاسی، دائماً شیوه های تازه و دم به دم متنوع تری از دفاع و حمله به وجود می آورد. بدین جهت مارکسیسم هیچ شکلی از مبارزه را بطور مطلق رد نمی کند. مارکسیسم به هیچ وجه خود را تنها به اشکالی از مبارزه که فقط در یک لحظه معین ممکن و موجود هستند، محدود نمی کند بلکه معتقد است که در صورت تغییر موقعیت اجتماعی، پیدایش اشکال تازه ای از مبارزه که زمانی برای رزمندگان دوران معین هنوز ناشناخته بودند، ناگزیر خواهد بود. مارکسیسم از این لحاظ اگر بیان چنین عبارتی مجاز باشد در مکتب عمل توده ها می آموزد و به هیچ وجه دعوی آن ندارد که شکل هایی از مبارزه را که « سیستم سازان » دور افتاده از زندگی اختراع کرده اند، به توده ها بیاموزد. مثلا کائوتسکی هنگام بررسی اشکال انقلاب سوسیالیستی می گفت ما می دانیم که بحران آینده، شکل های تازه ای از مبارزه را به ما نشان خواهد داد که پیش بینی آنها در حال حاضر برای ما ممکن نیست.

ثانیاً مارکسیسم بطور مطلق خواستار آن است که مسئله شکل های مبارزه از نظرگاه تاریخی بررسی شوند. طرح این مسئله بدون در نظر گرفتن موقعیت تاریخی مشخص، به معنای درک نکردن الفبای ماتریالیسم دیالکتیک است. در لحظات گوناگون تکامل اقتصادی بسته به چگونگی شرایط سیاسی، فرهنگ ملی، وضع معیشت و غیره، اشکال گوناگونی از مبارزه در رده اول قرار می گیرند و به اشکال عمده تبدیل می شوند و در رابطه با آن، اشکال فرعی و درجه دوم مبارزه به نوبه خود دستخوش تغییر می شوند. کوشش برای دادن پاسخ آری یا نه به سؤال مربوط به قبول یا رد یک شیوه معین مبارزه، بدون بررسی دقیق وضع مشخص جنبش معین در مرحله معین تکامل آن، به معنای عدول کامل از موضع مارکسیسم است.

چنین است دو حکم تئوریک عمده ای که ما باید رهنمون قرار دهیم. تاریخ مارکسیسم در اروپای غربی نمونه های بیشماری در تأیید نکاتی که بیان شد، به ما نشان می دهد. سوسیال دمکراسی اروپا پارلمانتاریسم و جنبش سندیکایی را در حال حاضر شکل های عمده مبارزه می شمارد و همین سوسیال دمکراسی در گذشته قیام را می پذیرفت و در آینده نیز در صورت تغییر اوضاع و احوال کاملا حاضر است آن را، برخلاف نظر بورژواهای لیبرال از قماش کادت ها (1) و بززاگلاوتس های روسی (2) بپذیرد. در سالهای هفتاد قرن گذشته سوسیال دمکراسی اعتصاب همگانی را به عنوان اکسیر اعظم اجتماعی، به عنوان وسیله ای که با کاربرد آن بتوان بورژوازی را از طریق غیرسیاسی، فوراً سرنگون ساخت، رد می کرد ولی سوسیال دمکراسی اعتصاب سیاسی توده ای را (بخصوص پس از تجربه روسیه در سال 1905) به عنوان یکی از وسایل مبارزه که کاربرد آن در شرایط معین ضرور است، کاملا می پذیرد. سوسیال دمکراسی در سالهای چهل قرن نوزدهم مبارزه باریکادی خیابانی را می پذیرفت، در پایان این قرن به علل معینی آن را رد می کرد و پس از تجربه قیام مسکو که به گفته کارل کائوتسکی در جریان آن تاکتیک باریکادی جدیدی پدید آمد، آمادگی کامل خود را برای بازنگری در نظریه اخیر و پذیرفتن مبارزه باریکادی، اعلام داشت.

1- کادت ها عنوان اختصاری اعضای حزب بورژوا لیبرال روسیه در دوران پیش از انقلاب اکتبر بود. نام کامل این حزب عبارت بود از « حزب دمکرات هوادار قانون اساسی ». لفظ کادت از حروف اول عنوان این حزب و بر پایه جناس لفظی آن با Cadet که به نوبه خود عنوان دانشجویان دانشکده افسری دوران روسیه تزاری بود، اخذ شده است.

2- بززاگلاوتس ها عنوان اعضای گروهی از روشنفکران نیمه کادت و نیمه منشویک بود که در سال 1906 در پطرزبورگ مجله ای به نام بززاگلاویه Bezzaglavie یعنی « بی عنوان » انتشار می دادند و از رویزیونیست های روسیه و رویزیونیست های سوسیال دمکراسی بین المللی پشتیبانی می کردند.

2

از اثبات این احکام عام مارکسیسم ، به بررسی انقلاب روسیه می پردازیم. سیر تکامل تاریخی اشکالی از مبارزه را که این انقلاب عرضه داشته است یادآور می شویم : در ابتدا اعتصابات اقتصادی کارگران (1896 تا 1900) سپس تظاهرات سیاسی کارگران و دانشجویان (1901 و 1902)، شورشهای دهقانی (1902)، آغاز اعتصاب های سیاسی توده ای به همراه اشکال گوناگونی از درآمیزی آنها با تظاهرات (شهر رستوف در سال 1902، اعتصاب های تابستان سال 1903 و 9 ژانویه سال 1905)، اعتصاب سیاسی سرتاسری روسیه همراه با مواردی از مبارزات باریکادی محلی (اکتبر سال 1905)، مبارزات باریکادی گسترده توده ها و قیام مسلحانه (دسامبر 1905)، مبارزه مسالمت آمیز پارلمانی (آوریل ژوئن سال 1906)، قیام های برخی از واحدهای ارتش (ژوئن 1905 ژوئیه 1906)، قیام های دهقانی در بخشهایی از کشور (پائیز 1905 پائیز 1906).

چنین است اوضاع موجود در پائیز سال 1906 از نظر چگونگی اشکال مبارزه بطور کلی. شکل مبارزه ای که حکومت استبدادی با کمک آن در صدد « پاسخگویی » برآمد، تشکیل دسته های مجازات « باند سیاه » بود که با عملیات کیشینف در بهار 1903 شروع شد و تا سرکوبی سدلتسه در پائیز 1906 ادامه داشت. در تمام این مدت تشکیل دسته های مجازات « باند سیاه » و حملات خونین علیه یهودی ها، دانشجویان، انقلابیون و کارگران آگاه دائماً در حال توسعه و تکمیل بود. وحشیگری ظالمانه دسته های « باند سیاه » به وحشیگری اوباشان خریده شده اضافه گردید و کار به اعزام نیروهای نظامی و استفاده از توپخانه در روستاها وشهرها کشید، روی ریل های راه آهن قطارهای مأمور سرکوب به حرکت درآمدند و غیره و غیره.

این زمینه عام تصویر کنونی مبارزه است. در این مقاله پدیده ای از این زمینه عام که بمثابه یک حرکت جداگانه بدون تردید در درجه دوم و مرتبه پایین اهمیت قرار دارد، برجسته می شود و مورد بررسی قرار می گیرد. این پدیده چیست؟ اشکال، علل و زمان پیدایش آن کدام است؟ میزان توسعه آن، اهمیت آن در حرکت عام انقلاب و رابطه اش با مبارزه طبقه کارگر که بوسیله سوسیال دمکراسی متشکل گردیده و رهبری می شود چیست؟ اینها مسائلی است که پس از طرح ریزی زمینه عام تصویر کنونی مبارزه اکنون به بررسی آنها می پردازیم.

پدیده ای که در اینجا مورد توجه ماست، مبارزه مسلحانه است. این مبارزه بوسیله افراد و یا گروههای کوچکی انجام می گیرد که بخشی از آنها عضو سازمانهای انقلابی هستند و بخشی دیگر (که در برخی از نواحی روسیه بخش اعظم را تشکیل می دهند) به هیچ سازمان انقلابی بستگی ندارند. مبارزه مسلحانه دو هدف مختلف را دنبال می کند که باید آنها را دقیقاً از هم تفکیک کرد : هدف این مبارزه اولا قتل افراد، رؤسا و کارمندان پلیس و ارتش است و ثانیاً مصادره پول دولت یا افراد. پول های ضبط شده ، بخشی به حزب تحویل می گردد و بخشی بطور مشخص برای تهیه اسلحه و تدارک قیام و بخشی هم برای نگهداری افرادی که مبارزه مسلحانه انجام می دهند، مصرف می شود. پولهایی که از طریق سلب مالکیت های کلان به دست آمده اند (بیش از 200000 روبل در قفقاز و 875000 روبل در مسکو) در درجه اول در اختیار احزاب انقلابی قرار گرفت و بخش کوچکی از آن بطور عمده و در مواردی بطور کامل جهت مصرف مصادره کنندگان اختصاص داده شد. بدون شک این شیوه مبارزه در سال 1906، یعنی بعد از قیام دسامبر رشد قابل توجهی نمود. تشدید بحران سیاسی تا سرحد درگیری مسلحانه و بخصوص تشدید فقر، گرسنگی و بیکاری در شهر و روستا از جمله دلایلی است که در پیدایش این شیوه مبارزه نقش مهمی داشته است. تنها عناصر جداافتاده جامعه ، یعنی لمپن پرولتاریا یا گروههای آنارشیستی بودند که این شکل مبارزه را به عنوان شکل عمده و حتی تنها شکل مبارزه اجتماعی دنبال کردند. حکومت نظامی، ایجاد واحدهای جدید ارتشی، تشکیل گروههای مجازات « باند سیاه » (در سدلتسه) و دادگاههای صحرائی، اشکال مبارزه حکومت استبدادی برای « پاسخگویی » به مبارزات مسلحانه بودند.

3

ارزیابی متداول مبارزه ای که در اینجا مورد بررسی قرار دارد به نتایج زیر می رسد :

این آنارشیسم است، بلانکیسم است، تروریسم قدیمی است، این عملیات از طرف افرادی دنبال می شود که از توده جدا هستند، این عملیات تأثیر بد در روحیه کارگران دارد، پشتیبانی وسیع مردم را از آنها سلب می کند، تشکیلات جنبش را به هم می زند و به انقلاب ضرر می رساند. در میان حوادثی که هر روز روزنامه ها خبر می دهند می توان به سادگی مثالهایی که ظاهراً مؤید این ارزیابی است، پیدا نمود.

ولی آیا این مثالها قانع کننده هستند؟ برای بررسی سرزمین لیتوانی را انتخاب می کنیم ، سرزمینی که در آن مبارزه مسلحانه بطور نسبی از همه جا بیشتر توسعه یافته است. در آنجا نشریه نویه ورنیا (در شماره 9 و 12 سپتامبر) علیه سوسیال دمکراسی لیتوانی شکوه سرائی می کند. حزب کارگری سوسیال دمکرات لیتوانی (بخشی از حزب سوسیال دمکرات روسیه) نشریه خود را بطور مرتب در 30000 نسخه منتشر می کند. در بخش رسمی این نشریه نام جاسوسانی که قتل آنها وظیفه هر انسان شرافتمندی است، منتشر می شود. هر کس به پلیس کمک کند، به عنوان « دشمن انقلاب » معرفی می گردد، قتلش مجاز تشخیص داده می شود و علاوه بر این دارائیش نیز مشمول ضبط به شمار می رود. سوسیال دمکراتها به مردم گوشزد می کنند که تنها در مقابل رسید مهر و امضا شده به حزب پول بپردازند. در آخرین تسویه حساب حزب از 48000 روبل درآمد سالیانه 5600 روبل مربوط به بخش لیباوا است که از طریق مصادره برای خرید اسلحه به دست آمده است. البته نشریه نویه ورنیا از این « مقررات انقلابی » و این « حکومت وحشت زا » شدیداً خشمگین می شود.

هیچ کس جرأت نمی کند به این عمل سوسیال دمکراتهای لیتوانی نسبت آنارشیسم ، بلانکیسم و یا تروریسم بدهد. چرا؟ برای اینکه در اینجا رابطه این شکل جدید مبارزه با قیامی که در ماه دسامبر به وقوع پیوست و مجدداً در حال تدارک است کاملا روشن است. اگر روسیه را در مجموع در نظر بگیریم ، چنین رابطه ای با اینکه کاملا روشن نیست ولی وجود دارد. تردیدی نیست که مبارزات « چریکی » بخصوص بعد از دسامبر توسعه یافته و نه تنها با تشدید بحران اقتصادی بلکه همچنین با تشدید بحران سیاسی ارتباط دارد. تروریسم قدیم روسیه کار روشنفکران توطئه گر بود، اکنون مبارزه چریکی بطور عمده از طرف کارگران مبارز و یا کارگران بدون شغل رهبری می شود. در این رابطه افرادی که افکارشان در قالب های معینی محصور شده است، به سادگی به فکر بلانکیسم و آنارشیسم می افتند، در حالی که هنگام قیام ، همانطور که در سرزمین لیتوانی با آن مواجه هستیم ، پوچی این شعارهای از بر شده کاملا مشخص است.

بخصوص در مثال لیتوانی می توان به روشنی درک کرد که بررسی جداگانه جنگ چریکی، بدون در نظر گرفتن رابطه آن با موقعیت جنبش کاری که بین ما معمول است تا چه حد نادرست، غیرعلمی و غیرتاریخی است. باید شرایط عینی مبارزه را در نظر گرفت و دانست که مراحل گذار میان قیامهای بزرگ دارای چه مشخصاتی هستند، باید درک کرد که در این شرایط کدام یک از اشکال مبارزه ضرورتاً بوجود می آیند. نمی توان و نباید با چند کلمه حفظ شده مانند آنارشیسم، تاراج، تجاوزات و زیاده روی اوباش، کلماتی که ورد زبان کادت ها و کارکنان نشریه نویه ورنیا است، از مسئله طفره رفت!

گفته می شود عملیات چریکی تشکیلات کار ما را متلاشی می کند. ببینیم این حکم تا چه حد در شرایط بعد از دسامبر 1905 یعنی در دوره مجازاتهای « باند سیاه » و حکومت نظامی صادق است. در چنین دوره ای چه چیز تشکیلات جنبش را بیش از همه متلاشی می کند : نبودن مقاومت و یا یک مبارزه چریکی متشکل؟ مرکز روسیه را با مناطق مرزی مقایسه کنیم ، با لهستان و سرزمین لیتوانی. شکی نیست که مبارزات چریکی در مناطق مرزی غرب روسیه به مراتب بیشتر رشد و تکامل یافته است و همچنین تردیدی نیست که در مجموع جنبش انقلابی و بطور مشخص جنبش سوسیال دمکراسی در روسیه مرکزی از نواحی مرزی غرب کمتر تشکل یافته است. ما البته به هیچ وجه قصد نداریم از این واقعیت نتیجه بگیریم که سوسیال دمکراسی لهستان و لیتوانی در اثر جنگهای چریکی بی نظمی کمتری دارد. نه ، این فقط می رساند که جنگ چریکی در ایجاد بی نظمی در جنبش سوسیال دمکرات کارگری سال 1906 روسیه گناهی ندارد.

در این رابطه اغلب به ویژگیهای ملی اشاره می شود. این اشاره به روشنی ضعف استدلالات عامیانه را برملا می سازد. اگر ویژگیهای ملی عمده هستند، دیگر مسئله بر سر آنارشیسم ، بلانکیسم یا تروریسم و یا گناهان خاص و عام روسی نیست، بلکه مسئله دیگری در بین است. آقایان محترم ، بهتر است به تجزیه و تحلیل عینی آن مسائل دیگر بپردازید! آنوقت مشاهده خواهید کرد که اختناق ملی یا تضاد آشتی ناپذیر ملی به خودی خود چیزی را تعیین نمی کنند، زیرا اینها در مناطق غربی هم همواره وجود داشته اند، در حالی که جنگ چریکی تازه در دوره مشخص تاریخی کنونی بوجود آمده است. اختناق ملی و تضاد آشتی ناپذیر ملی در بسیاری از نقاط موجود است، در حالی که جنگ چریکی در تمام این نقاط وجود ندارد و گاهی نیز در مناطقی که اختناق ملی حاکم نیست رشد می کند. بررسی مشخص این امر نشان خواهد داد که نه اختناق ملی بلکه شرایط عینی جنبش در این مورد تعیین کننده است. مبارزه چریکی به عنوان شکل اجتناب ناپذیر مبارزه، زمانی ضرورت پیدا می کند که جنبش توده ای در آستانه قیام قرار دارد و فواصل کم یا زیادی بین « نبردهای عظیم » جنگ داخلی بوجود می آید.

این جنگ چریکی نیست که عامل بی نظمی جنبش است، بلکه این ضعف حزب است که قادر به رهبری این عملیات نیست. به همین دلیل دشنامهای معمولی ما روسها علیه عملیات چریکی در رابطه با این واقعیت قرار دارد که در روسیه عملیات مخفی، تصادفی و تشکل نیافته چریکی وجود دارد که واقعاً تشکیلات حزب را به هم می زند. زمانی که ما نتوانیم درک کنیم که کدام شرایط تاریخی جنگ چریکی را بوجود آورده اند، قادر هم نخواهیم بود جوانب منفی آن را تصحیح نماییم. ولی مبارزه بدون توجه به این مسائل ادامه دارد. علل اقتصادی و سیاسی این مبارزه را ایجاب می کنند. شکوه های ما در مقابل مبارزات چریکی در واقع شکوه هایی است که از ضعف حزب ما در رابطه با قیام ناشی می شوند.

آنچه درباره پراکندگی تشکیلات گفتیم ، در مورد تأثیر جنگ چریکی در روحیه کارگران نیز صادق است. این جنگ چریکی نیست که در روحیه کارگران تأثیر بد می گذارد، بلکه این عدم تشکیلات، نداشتن سیستم در عملیات چریکی و این واقعیت است که رهبری این عملیات در دست حزب نیست. بدون شک ما هرگز قادر نخواهیم بود از طریق محکوم کردن عملیات چریکی و ناسزا گفتن به آن، این تأثیر بد را خنثی کنیم زیرا این احکام و دشنامها به هیچ وجه قادر نخواهند بود پدیده ای را که به علل اقتصادی و سیاسی بوجود آمده است، از بین ببرند. گفته خواهد شد : اینکه ما قادر نیستیم یک پدیده غیرعادی را که دارای تأثیر بد روحی است از بین ببریم ، به هیچ وجه دلیل آن نخواهد بود که خود حزب به این عملیات غیرعادی دست بزند. چنین استدلالی کاملا بورژوا لیبرالیستی است و نه مارکسیستی زیرا یک مارکسیست نمی تواند بطور مطلق جنگ داخلی و یا جنگ چریکی را که شکلی از جنگ داخلی است، غیرعادی بنامد و معتقد باشد که در هر شرایطی این جنگ دارای تأثیر بد روحی است. مارکسیسم از موضع مبارزات طبقاتی حرکت می کند و نه از موضع صلح اجتماعی. در مراحل مختلف بحران های عمیق سیاسی و اقتصادی مبارزه طبقاتی به جنگ داخلی منجر می گردد، یعنی به مبارزه مسلحانه بین دو بخش جامعه. در چنین مراحلی هر مارکسیستی موظف است از موضع جنگ داخلی حرکت کند. هر نوع محکوم کردن اخلاقی جنگ داخلی از نظر یک مارکسیست مردود است.

در دوران جنگ داخلی عالی ترین شکل حزب پرولتاریا حزبی جنگجو است و در این هیچ تردیدی نیست. ما قبول داریم که می توان از نقطه نظر جنگ طبقاتی سعی کرد عدم اثر بخشی این یا آن شکل مبارزه را در این یا آن لحظه معین ثابت نمود و برای آن نیز دلایل کافی آورد. به نظر ما انتقاد به اشکال مختلف جنگ داخلی از نقطه نظر چگونگی تأثیر عملیات نظامی کاملا صحیح است و صریحاً تأکید می کنیم که در این مورد نظر فعالین سوسیال دمکرات منطقه مربوطه تعیین کننده است. ولی ما با تکیه بر اصول مارکسیسم قاطعانه با استفاده از شعارهای تو خالی و کهنه شده نظیر آنارشیسم ، بلانکیسم و تروریسم که به منظور فرار از بررسی شرایط عینی جنگ داخلی بکار برده می شوند و با کوششی که می خواهد از طریق تکیه به این یا آن شیوه نادرست عملیات چریکی که در این یا آن لحظه از طرف این یا آن سازمان در حزب سوسیالیست لهستان اعمال شده است، مترسکی علیه شرکت سوسیال دمکراتها در جنگ چریکی علم کند، شدیداً مخالفت می ورزیم.

باید با نظریه ای که معتقد است جنگ چریکی موجب پراکندگی تشکیلاتی در جنبش می گردد، برخوردی انتقادی نمود. هر شکل جدیدی از مبارزه که با خطرات جدید و تلفات جدید بستگی دارد، ناگزیر تشکیلاتی را که دارای آمادگی کافی برای استفاده از این شکل نوین مبارزه نیست مختل می سازد. محافل تبلیغاتی کهنه حزب در اثر گذر به تبلیغات توده ای (آژیتاسیون) دچار بی نظمی شدند. کمیته های ما بعداً در اثر گذر به کارهای تظاهراتی دچار بی نظمی شدند. هر عمل مبارزاتی در هر جنگی نطفه ای از بی تشکیلاتی در صفوف مبارزین داخل می کند. ولی از این نمی توان نتیجه گرفت که دیگر نباید جنگ کرد بلکه باید تنها این نتیجه را گرفت که باید جنگ کردن را آموخت.

وقتی من سوسیال دمکرات هایی را مشاهده می کنم که مغرور و از خود راضی اعلام می کنند: ما آنارشیست نیستیم ، راهزن نیستیم ، دزد نیستیم ، از این چیزها مبرا هستیم ، جنگ چریکی را رد می کنیم ، از خود سؤال می کنم : آیا این افراد واقعاً خودشان درک می کنند چه می گویند؟ در تمام کشور درگیریهای مسلحانه میان دولت « باند سیاه » و توده مردم جریان دارد. در مرحله کنونی انقلاب چنین پدیده ای اجتناب ناپذیر است. عکس العمل مردم در مقابل این پدیده بطور خود به خودی و غیر تشکیلاتی، و به همین دلیل اغلب ناموفق و ناخوشایند است. برای من به خوبی قابل فهم است که ما به علت ضعف سازمانی و عدم آمادگی کامل در این یا آن منطقه از رهبری مبارزات خود به خودی اجتناب می ورزیم. برای من قابل فهم است که اتخاذ تصمیم در این باره باید به عهده مبارزین محلی باشد. نوسازی سازمانی که ضعیف است و آمادگی کافی ندارد، کار ساده ای نیست. ولی وقتی می بینیم تئوریسین ها و نویسندگان سوسیال دمکرات به هیچ وجه از این عدم آمادگی احساس نارضایتی نمی کنند، بلکه با غرور کامل خودخواهانه شعارهای توخالی را که در جوانی درباره آنارشیسم ، بلانکیسم ، و تروریسم از حفظ کرده اند، تکرار می کنند، آنوقت است که از این توهین به انقلابی ترین تئوری جهان سخت می رنجم.

گفته می شود جنگ چریکی پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی را به دائم الخمرها و لومپن ها نزدیک می کند. این درست است. ولی نتیجه این واقعیت این است که حزب پرولتاریا هیچ گاه جنگ چریکی را به عنوان تنها وسیله و یا حتی مهمترین وسیله مبارزه نمی شناسد و اینکه این وسیله باید تحت الشعاع وسایل دیگر مبارزه قرار بگیرد، با عمده ترین آنها هماهنگ شده و از طریق نفوذ آگاهی بخش و تشکل دهنده سوسیالیسم صیقل یابد. بدون توجه به این شرط تمام وسایل مبارزه، پرولتاریا را در جامعه بورژوائی به اقشار ماوراء و یا مادون پرولتاریا نزدیک می کند و همه این وسایل در صورتی که دستخوش کوران حوادث خود به خودی قرار گیرند، مسخ و فاسد خواهند شد. اعتصاباتی که دستخوش کوران حوادث خود به خودی شوند، تبدیل به « اتحاد » کارگران و کارفرمایان به زیان مصرف کنندگان می شوند. پارلمانی که یک دسته سیاست باز بورژوا در آن نشسته و به عمده فروشی و خرده فروشی امتعه ای چون « آزادی خلق »، « لیبرالیسم »، « دمکراسی »، جمهوری خواهی، آزاد اندیشی، سوسیالیسم و سایر کالاهای بازار پسند مشغولند مسخ می شود و روسپی خانه از کار درمی آید. روزنامه به مشاطه گر مکار و وسیله ای برای فاسد کردن توده ها تبدیل می شود که چاپلوسانه به تمجید مبتذل ترین غرایز توده ها می پردازد و غیره و غیره. سوسیال دمکراسی یک وسیله جهانی مبارزه، وسیله ای که مانند دیوار چین پرولتاریا را از سایر اقشار ماوراء و یا مادون جدا می کند نمی شناسد. سوسیال دمکراسی در دوران مختلف از وسایل مختلف استفاده می کند و در عین حال استفاده از این وسایل را با معیارهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی که دقیقاً تعیین شده اند در رابطه قرار می دهد.*

* بلشویک های سوسیال دمکرات را اغلب به داشتن برخورد سطحی تعصب آمیز نسبت به عملیات چریکی متهم می کنند. بدین جهت بجاست یادآور شویم که در طرح قطعنامه مربوط به عملیات چریکی (رجوع شود به شماره 2 « خبرنامه حزبی » و به گزارش لنین درباره کنگره) آن بخشی از بلشویک ها که از این عملیات پشتیبانی می کردند، شرایط زیر را برای قبول آن پیشنهاد می کردند : ضبط دارائی های شخصی به هیچ وجه مجاز نباشد، ضبط اموال دولتی فقط به شرط کنترل حزب و صرف اموال برای نیازمندیهای قیام مجاز باشد. عملیات چریکی به صورت ترور، علیه مأموران قلدرمنش دولت و افراد فعال باندهای سیاه توصیه می شد، ولی به شرط آنکه :

1- روحیات توده های مردم مراعات گردد.

2- وضع جنبش کارگری محل درنظر گرفته شود.

3- دقت به عمل آید تا نیروی پرولتاریا بیهوده هدر نرود.

فرق میان این طرح و اصل قطعنامه ای که در کنگره وحدت به تصویب رسید، فقط این بود که در آن ضبط اموال دولتی مجاز شمرده نمی شد.

4

تفاوت اشکال مبارزه در انقلاب روسیه با اشکال مبارزه در انقلابهای بورژوازی اروپا در متنوع بودن آن است. کائوتسکی هنگامی که در سال 1902 می گفت انقلاب آینده (به استثنای روسیه) بیش از اینکه مبارزه خلق علیه دولت باشد، مبارزه ای خواهد بود میان بخشی از خلق علیه بخش دیگر آن، تا اندازه ای این تفاوت را پیش بینی کرده بود. بدون شک ما در روسیه در مقایسه با انقلابهای بورژوائی اروپای غربی با تنوع وسیع تر این مبارزه دوم مواجه هستیم. در میان خلق تعداد دشمنان ما بسیار کم هستند، ولی آنها همگام با تشدید مبارزه متشکل تر می شوند و مورد پشتیبانی اقشار ارتجاعی بورژوازی قرار می گیرند. بنابراین کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که در این دوره، یعنی در دوره ای که اعتصابات سیاسی تمام خلق را دربر می گیرد، قیام نمی تواند به شکل کهنه عملیات انفرادی که از لحاظ زمانی و مکانی محدودند درآید. کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که قیام به اشکال بالاتر و پیچیده تر یک جنگ داخلی طولانی که سراسر کشور را دربر می گیرد تبدیل گردد یعنی مبارزه مسلحانه بین دو بخش مردم. چنین جنگی تنها به صورت یک سلسله نبردهای وسیع با فواصل نسبتاً بزرگ و تعداد زیادی زد و خوردهای کوچک که در این فواصل انجام می گیرند قابل تصور است. اگر چنین باشد که بدون تردید چنین است سوسیال دمکراسی باید خود را موظف بداند تشکیلاتی را ایجاد کند که به اندازه کافی آمادگی رهبری توده ها را در نبردهای عظیم و تا حد امکان در زد و خوردهای کوچک دارا باشد. سوسیال دمکراسی باید در دوره ای که مبارزات طبقاتی تا مرحله جنگ داخلی شدت می یابد، خود را موظف بداند که نه تنها در این جنگ شرکت کند، بلکه در آن نقش رهبری را نیز ایفا نماید. سوسیال دمکراسی باید تشکیلات خود را آنچنان تعلیم داده و تدارک ببیند که واقعاً به عنوان بخش جنگنده عمل کند و هیچ موقعیتی را برای تضعیف دشمن از دست ندهد.

بدون شک این وظیفه دشواری است و آن را نمی توان یک روزه انجام داد. همچنان که تمام خلق در طی جنگ داخلی، در حین مبارزه تربیت می شود و در حین مبارزه می آموزد، تشکیلات ما نیز باید تربیت شده و بر پایه مجموعه تجربیات به آنچنان تشکیلاتی تبدیل شود که بتواند به خوبی از عهده انجام این وظیفه برآید.

ما به هیچ وجه ادعا نمی کنیم که می توانیم به رفقایی که در پراتیک کار قرار دارند، شکلی از مبارزه را که در مغز خود پرورانده ایم تحمیل کنیم و یا حتی از پشت میز حکم صادر کنیم که این یا آن شکل جنگ چریکی در پروسه جنگ داخلی روسیه چه نقشی را باید ایفا کند. ما از این فکر دور هستیم که هر اظهار نظری را در مورد این یا آن عمل چریکی به عنوان گرایشی در سوسیال دمکراسی تفسیر کنیم. ولی ما وظیفه خود می دانیم به میزان توانائی خود در به وجود آمدن نظریه تئوریک صحیح درباره اشکال نوین مبارزه که در زندگی مبارزاتی به وجود می آیند، سهیم باشیم. ما خود را موظف می دانیم بدون هیچ ملاحظه ای علیه پیش داوریها و شعارهای توخالی که مانع برخورد صحیح کارگران آگاه به این مسئله جدید و مشکل می شوند و آنها را از تعقیب صحیح راه حل بازمی دارند، قاطعانه مبارزه کنیم.

30 دسامبر سال 1906

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر